یا حسن مجتبی(ع)

دوباره به پول نیاز پیدا کرده بود...
چند بار از امام کمک خواسته بود
اینبار اما رویش نمی شد...
ایستاد روبروی امام
می خواست نیازش را بگوید
خجالت می کشید...
امام کیسه ای پول درآورد و به او داد
قبل از اینکه حرفی بزند.
نمی خواست بیش از این شرمساریش را ببیند...

#کریم_بن_کریم_بن_کریم
دیدگاه ها (۲)

حسینیه نجفی های اصفهان

کی موافقه؟

به تو از دور سلام

لبخندهایت را به چشمانم بیاویز ! این زندگی بی خنده‌هایت خنده‌...

درخواستی

فاطمه واژه ی بی خاتمه

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط