چشمان همچو کهکشانش را به منظره ی بیرون ماشین دوخت...موهای
چشمان همچو کهکشانش را به منظره ی بیرون ماشین دوخت...موهایش را در باد آزاد میگذاشت و عطر شیرین همیشگی اش را زده بود ، که بوی فندق و انبه میداد!
دماغش در آن هوای گرم قرمز شده بود...ولی نور آفتابی که در چشمان قهوه ای اش افتاده بود حکم اولین جرعه ی قهوه ی صبح رو میداد....اون دختر کسی بود که همه چیز را تغییر داد...
لایک فالو یادتون نره
@piano.otako
دماغش در آن هوای گرم قرمز شده بود...ولی نور آفتابی که در چشمان قهوه ای اش افتاده بود حکم اولین جرعه ی قهوه ی صبح رو میداد....اون دختر کسی بود که همه چیز را تغییر داد...
لایک فالو یادتون نره
@piano.otako
۱.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.