پدربزرگ همیشه می گفت: «اگه می خوای غصه نخوری، به عقب برنگ
پدربزرگ همیشه میگفت: «اگه میخوای غصه نخوری، به عقب برنگرد. چیزی که توی گذشته جا گذاشتی، به درد فردات نمیخوره. میگفت هرکدوم از ماها، گذشتهی کسی هستیم که سالها قبل فراموشمون کرده.»
اگه پدربزرگ زنده بود، دلم میخواست بهش بگم که من هنوزم میرم به گذشته، هنوز با گذشته قدم میزنم، هنوز با گذشته میخندم، هنوز با گذشته گریه میکنم. به پدربزرگ میگفتم دلم میخواد به گذشته بگم که فراموشش نکردم.
همیشه یه نفر هست که بتونه خودش رو انقدر بهت نزدیک کنه، که برای شکستنت به نشونهگیری احتیاج نداشته باشه.
یه لحظههایی بیشتر از اینکه از بقیه دلگیر باشی، برای خودت غمگینی. آدما بی رحمند، این رو از ابراز علاقههاشون میشه فهمید.
اگه پدربزرگ زنده بود، دلم میخواست بهش بگم که من هنوزم میرم به گذشته، هنوز با گذشته قدم میزنم، هنوز با گذشته میخندم، هنوز با گذشته گریه میکنم. به پدربزرگ میگفتم دلم میخواد به گذشته بگم که فراموشش نکردم.
همیشه یه نفر هست که بتونه خودش رو انقدر بهت نزدیک کنه، که برای شکستنت به نشونهگیری احتیاج نداشته باشه.
یه لحظههایی بیشتر از اینکه از بقیه دلگیر باشی، برای خودت غمگینی. آدما بی رحمند، این رو از ابراز علاقههاشون میشه فهمید.
۲۵.۴k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.