من عاشق نور و آفتابم
من عاشق نور و آفتابم
عاشق اینم که صبح، چایام را مقابل پنجرهای بنوشم که آفتاب آن را تسخیر کرده.
عاشق اینم که گلهای اتاقم، سمت دیواری قد بکشند که خورشید، تمامقد، آن را در آغوش گرفته.
دوست دارم حالم خوب باشد؛ با نور و رنگ و آفتاب...
دوست دارم در لحظه زندگی کنم و یادم باشد که امروز، دیروزِ همان فرداییست که قرار است بگویم؛ یادش بهخیر.
دوست دارم خورشید را در آغوشم بخوابانم، سرم را روی نرمیِ ابرها بگذارم، آسمان را به خانهام دعوت کنم و با ماه و با ستارهها چای بنوشم.
دوست دارم باشم،
دوست دارم آرام باشم،
دوست دارم به باکیفیتترین شکل ممکن، زندگی کنم...
عاشق اینم که صبح، چایام را مقابل پنجرهای بنوشم که آفتاب آن را تسخیر کرده.
عاشق اینم که گلهای اتاقم، سمت دیواری قد بکشند که خورشید، تمامقد، آن را در آغوش گرفته.
دوست دارم حالم خوب باشد؛ با نور و رنگ و آفتاب...
دوست دارم در لحظه زندگی کنم و یادم باشد که امروز، دیروزِ همان فرداییست که قرار است بگویم؛ یادش بهخیر.
دوست دارم خورشید را در آغوشم بخوابانم، سرم را روی نرمیِ ابرها بگذارم، آسمان را به خانهام دعوت کنم و با ماه و با ستارهها چای بنوشم.
دوست دارم باشم،
دوست دارم آرام باشم،
دوست دارم به باکیفیتترین شکل ممکن، زندگی کنم...
۳.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.