فیک: قلب من فقط متعلق به توست...
.....
ات:ان شب تصمیم میگیرد جونگ کوک را مدتی تنها بگذارد تا کمی ارام شود،به سمت اتاق نشیمن میرود و روی کاناپه دراز میکشد،اه ارامی میکشد،و چشمانش را میبندد،....بعد از مدتی به خواب میرود
جونگ کوک:با اعصبانیت روی تخت می نشیند...به اتفاقی که باعث رخ دادن دعوا شد فکر میکند،اه میکشد و با بی حوصله گی روی تخت دراز میکشد،تصمیم میگیرد بخوابد تا شاید فردا بهتر شد،چشم هایش را میبندد بعد از چند دقیقه نفس هایش کم عمق و کند میشوند،او به خواب عمیقی میرود
جی هی:بخاطر اینکه دیشب زود تر از همه خوابیده بود زود تر بیدار شد،از تخت اش بیرون امد و وارد اتاق نشیمن شد ات را دید که روی کاناپه خوابیده است،هنوز خوابالود بود چشم چپ اش رو میمالد و خمیازه میکشد به سمت کاناپه میرود و دستش را روی شانه ات میزاردمامان!مامان! بیدار شو، چرا اینجا خوابیدی!
ات:وقتی جی هی او را صدا میکند اروم چشم هایشرا باز میکند هنوز خوابالود بودبله! بیدارم! بخاطر اینکه بابات دیشب اعصبانی بود گفتم کمی بهش فرصت ارام شدن بدهم
جی هی:دستش را روی گونه ات میزارد برای دیشب معذرت میخواهم، الان گرسنه ام میشه برام صبحانه درست کنی!
ات:مینشیند و به جی هی نگاه میکنداوه باشه، چی دوست داری امروز برای صبحانه بخوری!
جی هی:به ات نگاه میکند قبل پاسخ دادن کمی فکر میکند اومم...پنکیک و شکلات داغ لطفا!
ات: باشهسرش را تکان میدهد و بلند میشود به سمت اشپز خانه میرود
جی هی:او به همراه ات به اشپز خانه میرود و نگاه میکند
ات:مواد پنکیک را درست میکند، به جی هی نگاه میکند و اروم زمزمه میکندبرو جونگ کوک را ازخواب بیدارکن فکر کنم او هم گرسنه است و از او برای دعوای دیشب معذرت خواهی کن، باشه!
جی هی:اول تهدید میکند اما بعد با حالت مردد میگویدمامان!.... باشه الان میروم
ات:گونه جی هی را میبوسد پسر خوب
جی هی:کمی سرخ میشود و به سمت اتاق جونگکوک میرود ارام در میزند
.... پارت بعد!
حمایـت کنید تا داستان های بیشتری باهم بخونیم...
نظرتون برام مهمه♡
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.