عید شد باید بپرسم حال و احوال تو را
#عید شد باید بپرسم حال و احوال #تو را
یا بگیرم در نگاه قهوه ات فال #تو را
یک قدم نزدیک تر بردار و لب ها را بیار
تا بچینم میوه های بوسه ی كال تو را
بی تعارف آمدم با این غزل دنبال تو
برنگردم تا نبینم چشم خوشحال تو را
آنقدر از تاب مویت شعر می بافم به هم
شُل کند قدری گره از سفتی شال تو را
نرم نرمک می روی در هر قدم لرزان بدن
" بم " شود هر كس ببیند فرم زِلزال تو را
کاش #حافظ زنده بود اکنون و می گفتم به او
خال هندو هم ندارد جذبه ی خال تو را
یک بغل آغوش می خواهم نگو ای وای نه
می نشینم تا بگیرم عیدی سال #تو را
یکشنبه ۲۹ #اسفند ۱۴۰۰
ساعت پانزده : سی دقیقه
یا بگیرم در نگاه قهوه ات فال #تو را
یک قدم نزدیک تر بردار و لب ها را بیار
تا بچینم میوه های بوسه ی كال تو را
بی تعارف آمدم با این غزل دنبال تو
برنگردم تا نبینم چشم خوشحال تو را
آنقدر از تاب مویت شعر می بافم به هم
شُل کند قدری گره از سفتی شال تو را
نرم نرمک می روی در هر قدم لرزان بدن
" بم " شود هر كس ببیند فرم زِلزال تو را
کاش #حافظ زنده بود اکنون و می گفتم به او
خال هندو هم ندارد جذبه ی خال تو را
یک بغل آغوش می خواهم نگو ای وای نه
می نشینم تا بگیرم عیدی سال #تو را
یکشنبه ۲۹ #اسفند ۱۴۰۰
ساعت پانزده : سی دقیقه
۱۴.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.