برخواهر خسرو خراسان صلوات
و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی
مدینه شهر غریبی برای فاطمههاست
نخواست گم شدهای مثل مادرش باشی
خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید
و خواست جلوهای از حوض کوثرش باشی
به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمدهای سایهی سرش باشی
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی
نگاه تو همه را یاد او میاندازد
به چهرهات چه میآید که خواهرش باشی
خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او
گواه رنج نفسهای آخرش باشی
نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی
مدینه شهر غریبی برای فاطمههاست
نخواست گم شدهای مثل مادرش باشی
خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید
و خواست جلوهای از حوض کوثرش باشی
به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمدهای سایهی سرش باشی
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی
نگاه تو همه را یاد او میاندازد
به چهرهات چه میآید که خواهرش باشی
خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او
گواه رنج نفسهای آخرش باشی
نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
۹.۶k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.