رازی ست در این سینه که عنوان شدنی نیست
رازیست در این سینه که عنوان شدنی نیست
میمیرم ازین درد که درمان شدنی نیست
حرف دلم آن بود که با خلق نگفتم
بغضیست در این ابر که باران شدنی نیست
در حسرت خود سوختم و باد نیامد
گیسوی تو انگار پریشان شدنی نیست
گفتی چه شد آن آدم سابق؟ چه بگویم...
شیخی که تو را دید، مسلمان شدنی نیست
صدبار دلم سوخته از دست تو، اما
ای وای بر این دل که پشیمان شدنی نیست
میمیرم ازین درد که درمان شدنی نیست
حرف دلم آن بود که با خلق نگفتم
بغضیست در این ابر که باران شدنی نیست
در حسرت خود سوختم و باد نیامد
گیسوی تو انگار پریشان شدنی نیست
گفتی چه شد آن آدم سابق؟ چه بگویم...
شیخی که تو را دید، مسلمان شدنی نیست
صدبار دلم سوخته از دست تو، اما
ای وای بر این دل که پشیمان شدنی نیست
۱۱.۸k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.