مرا ...
مرا ...
میان مرز چشمانت
پناه بده
با آغوشت اسیرم کن
به استثمار بکش لبانم را
تن را
به بازوانت
حراج بزن
و بند بند دلم را
به صلیب نگاهت
آتش بزن
اینجا
میان وطن تنم
پرچم چشمانت
آزادی ام را
به یغما می برد
هیهات
از نقشه ی دستانت
که تمام جهانم را
به یک
هم آغوشیِ نگاهت باختم
هیهات از تو
هیهات ...
میان مرز چشمانت
پناه بده
با آغوشت اسیرم کن
به استثمار بکش لبانم را
تن را
به بازوانت
حراج بزن
و بند بند دلم را
به صلیب نگاهت
آتش بزن
اینجا
میان وطن تنم
پرچم چشمانت
آزادی ام را
به یغما می برد
هیهات
از نقشه ی دستانت
که تمام جهانم را
به یک
هم آغوشیِ نگاهت باختم
هیهات از تو
هیهات ...
۴.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.