شهامت باور کردن رخ دادن پایان. رد شدن از هراس و نقطه گذاش
شهامت باور کردن رخ دادن پایان. رد شدن از هراس و نقطه گذاشتن آخر سطری که تمامش نام اوست. که باور کنی تمام شد عمر همه سیاه مشق های متبرکی که بوی خواستن می داد. که بپذیری آغاز فراموشی را. که یاد بگیری منتظر نمانی برای خط و خبری. که بادها بوزند و تو هیچ دلگیر نباشی که چرا باد گیسوان او را ببوسد و تو نبوسی. که غروبها راه بروی با خود عبوس ساکتت، در خیابان های غریبه بی خاطره، آهنگهای بی مفهوم گوش کنی و به هر عابری که لبخند زد اخم کنی که مبادا داستان های تازه از راه برسند. که ببوسی روی ماه درد و لب مسموم فراق را.
که نقطه بگذاری و داستان تمام شود و آن من که تو بودی و در آن داستان بود سنگی شود بر گوری. خم بشوی مثل درخت چنار خشکیده در انتهای جنوبی ترین خیابان شهر. هیچ پرنده ای به طواف شاخه های بی برگت نیاید، و چهارفصلت زمستان باشد، برای همیشه. بی بوسه باهار.
نقطه بگذار رفیق. شهامت کن و انقراض علاقه را بپذیر. بِخَز به دوردست ترین نقاط غار خودت. دست بردار از کاستن خود. نقطه بگذار....
که نقطه بگذاری و داستان تمام شود و آن من که تو بودی و در آن داستان بود سنگی شود بر گوری. خم بشوی مثل درخت چنار خشکیده در انتهای جنوبی ترین خیابان شهر. هیچ پرنده ای به طواف شاخه های بی برگت نیاید، و چهارفصلت زمستان باشد، برای همیشه. بی بوسه باهار.
نقطه بگذار رفیق. شهامت کن و انقراض علاقه را بپذیر. بِخَز به دوردست ترین نقاط غار خودت. دست بردار از کاستن خود. نقطه بگذار....
۶.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.