$$$
جر تحمل کردنش نداشتم
نفسم رومحکم بیرون دادم و چشمامو بستم هر کاری تو این لجظه بی فایده بود ...من اینجا گیر افتاده بودم و فقط باید منتظر می موندم تا ببینم چه سرنوشتی در انتظارم
******
نمی دونم چند ساعت گذشته بود فکر کردم خیلی چون تمام تنم خشک شده بود و ماهیچه های دستم هم درد میکرد از شدت بیچارگی به گریه افتادم اشکام فطره فطره از گوشه چشمام سر میخوردن و از کنار گونه ام می رفت زیر چونه ام و اونجا خشک میشد
با سر و صدایی که می امد چشمامو باز کردم ...اولش یادم نیومد کجام اما با حاتی که داشتم خیلی زود صحنه های امروز جلوی چشمم امد...تا حالا حتما آریا فهمیده که من گم و گور شدم یعنی ممکنه فکر کنه که منو دزدیدن؟کاش ظهر صبر میکردم و با خودش برمی گشتم ...تا حالا چه فکرهایی که در موردم کردن!!!
تو افکار خودم بودم که در اتاق باز شد و دوباره همون مرد همراه شخص دیگه وارد شد اولش نشناختمش اما وقتی جلو تر امدتونستم چهره ی شاهین رو تشخیص بدم با نهایت نفرت و انزجارم نگاهش کردم اما اون مثل یه مجسمه بی تفاوت گوشه اتاق دست به سینه ایستاده بود و به اون مرد خیره شده بود
-خب خب حالا وقت مهمونی یلدا خانوم ...یا باید رها صدات کنم؟کدومشون رو بیشتر میپسندی/
تعجب زده نگاش میکردم نمیتونستم بفهمم اون از کجا اسمی رو که پویا برام گذاشته بود رو میدونه رها مربوط میشد به گذشته ای که مدتها بود فراموشش کرده بودم یا شاید سعی میکردم فراموشش کنم
-زیاد خودتو اذیت نکن من خیلی چیزها راجع به تو میدونم ...درباره تو پرهام...یا بهتر بگم همون پویا
با کنجکاوی از روی وحشت به مرد خیره شده بودم و به حرفاش گوش میدادم مرد
نفسم رومحکم بیرون دادم و چشمامو بستم هر کاری تو این لجظه بی فایده بود ...من اینجا گیر افتاده بودم و فقط باید منتظر می موندم تا ببینم چه سرنوشتی در انتظارم
******
نمی دونم چند ساعت گذشته بود فکر کردم خیلی چون تمام تنم خشک شده بود و ماهیچه های دستم هم درد میکرد از شدت بیچارگی به گریه افتادم اشکام فطره فطره از گوشه چشمام سر میخوردن و از کنار گونه ام می رفت زیر چونه ام و اونجا خشک میشد
با سر و صدایی که می امد چشمامو باز کردم ...اولش یادم نیومد کجام اما با حاتی که داشتم خیلی زود صحنه های امروز جلوی چشمم امد...تا حالا حتما آریا فهمیده که من گم و گور شدم یعنی ممکنه فکر کنه که منو دزدیدن؟کاش ظهر صبر میکردم و با خودش برمی گشتم ...تا حالا چه فکرهایی که در موردم کردن!!!
تو افکار خودم بودم که در اتاق باز شد و دوباره همون مرد همراه شخص دیگه وارد شد اولش نشناختمش اما وقتی جلو تر امدتونستم چهره ی شاهین رو تشخیص بدم با نهایت نفرت و انزجارم نگاهش کردم اما اون مثل یه مجسمه بی تفاوت گوشه اتاق دست به سینه ایستاده بود و به اون مرد خیره شده بود
-خب خب حالا وقت مهمونی یلدا خانوم ...یا باید رها صدات کنم؟کدومشون رو بیشتر میپسندی/
تعجب زده نگاش میکردم نمیتونستم بفهمم اون از کجا اسمی رو که پویا برام گذاشته بود رو میدونه رها مربوط میشد به گذشته ای که مدتها بود فراموشش کرده بودم یا شاید سعی میکردم فراموشش کنم
-زیاد خودتو اذیت نکن من خیلی چیزها راجع به تو میدونم ...درباره تو پرهام...یا بهتر بگم همون پویا
با کنجکاوی از روی وحشت به مرد خیره شده بودم و به حرفاش گوش میدادم مرد
- ۳.۱k
- ۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط