استوری عاشقانه خونه ارزو
داری میری از خونه آرزوت جدا میشم از تو چه آواره وار
کنارت نمیذارم از زندگیم برو زندگی کن بذارم کنار
پی آرزوهای بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
میتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
#معین
در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است . و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم ، نوشته بودم : زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم ، لالمانی گرفته است از بس نبوده ای .
نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای . و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ، نوشته بودم : اینجا اما ، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود میکند . فقط منم و دلی که برایت ، یک تهران تنگ شده است !
نوشته بودی کاش راهمان انقدر دور نبود و کاش سرت انقدر درد نمیکرد . و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ، نوشته بودم : دلیل سر دردهایت منم آبی جان ، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ، دل بسته ای ؟
نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ، عطر مرا شنیده ای ! و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمیزدم ، آه کشیده و نوشته بودم : من اما از لابلای این نامه ها ، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند.
نوشته بودی : محبوب من ، شاید این نامه آخرم باشد . قرار است لباس سپیدی بر تن کنم و دست در دست مردی بدهم که هیچ بویی از تو نبرده است .
و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم ، برایت همراه نامه یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز ، کنج اتاقم سخت اشک ریخته بودم !
چقدر محال شدی
از وقتی
تو را آرزو کردم ..
کنارت نمیذارم از زندگیم برو زندگی کن بذارم کنار
پی آرزوهای بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
میتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
#معین
در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است . و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم ، نوشته بودم : زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم ، لالمانی گرفته است از بس نبوده ای .
نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای . و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ، نوشته بودم : اینجا اما ، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود میکند . فقط منم و دلی که برایت ، یک تهران تنگ شده است !
نوشته بودی کاش راهمان انقدر دور نبود و کاش سرت انقدر درد نمیکرد . و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ، نوشته بودم : دلیل سر دردهایت منم آبی جان ، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ، دل بسته ای ؟
نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ، عطر مرا شنیده ای ! و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمیزدم ، آه کشیده و نوشته بودم : من اما از لابلای این نامه ها ، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند.
نوشته بودی : محبوب من ، شاید این نامه آخرم باشد . قرار است لباس سپیدی بر تن کنم و دست در دست مردی بدهم که هیچ بویی از تو نبرده است .
و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم ، برایت همراه نامه یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز ، کنج اتاقم سخت اشک ریخته بودم !
چقدر محال شدی
از وقتی
تو را آرزو کردم ..
۱۵.۳k
۲۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.