تا لحظات آخر خیره به چشمانش نگاه میکردم . در انتظار یک کل
تا لحظات آخر خیره به چشمانش نگاه میکردم . در انتظار یک کلمه ،تنها یک کلمه ی بودم ،که احساسش را نسبت به خود بدانم،اما هزارن آه و افسوس که کامی باز نکرد و مرا ناکام گذاشت!
اما چیزی در چشمانش می رقصید ،شاید درخشش شعله شمع بود، اما نه!
من چشم های کسی ،که دوستم دارد را میشناسم! به گمانم اوهم عاشق بود،عاشق من!
#annaria
#general_min
اما چیزی در چشمانش می رقصید ،شاید درخشش شعله شمع بود، اما نه!
من چشم های کسی ،که دوستم دارد را میشناسم! به گمانم اوهم عاشق بود،عاشق من!
#annaria
#general_min
۱۰.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.