مادربزرگم بیشتر وقتا زانوش
مادربزرگم بیشتر وقتا زانوش
درد میکرد پاهاشو کنار چادر شبی
که پهن کرده بود دراز میکرد
و شروع میکرد به شکستن
کله قند تا حبه حبه شون کنه..
میگفت انشاالله برای
عروسی نوه هام قند بشکونم..
نمیدونم چرا انقد کارایی که
مادربزرگ انجام میداد برام
جذاب بود جوری که ساعت ها
دست به سینه می نشستم و
حرکاتشو
تماشا میکردم..
الان خیلی ساله که نیستش
حتی قند شکستن هم
از یادمون رفته و جاشو قندهای
شکسته آماده گرفته..
میگم اون موقع ها چقدر
همه چیز با صفا بود مگه نه؟!
#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#نوستالژی
#گوناگون
#ویسگون
درد میکرد پاهاشو کنار چادر شبی
که پهن کرده بود دراز میکرد
و شروع میکرد به شکستن
کله قند تا حبه حبه شون کنه..
میگفت انشاالله برای
عروسی نوه هام قند بشکونم..
نمیدونم چرا انقد کارایی که
مادربزرگ انجام میداد برام
جذاب بود جوری که ساعت ها
دست به سینه می نشستم و
حرکاتشو
تماشا میکردم..
الان خیلی ساله که نیستش
حتی قند شکستن هم
از یادمون رفته و جاشو قندهای
شکسته آماده گرفته..
میگم اون موقع ها چقدر
همه چیز با صفا بود مگه نه؟!
#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#نوستالژی
#گوناگون
#ویسگون
۱۹.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳