السلام علی المهدی عجل الله تعالی فرج الشریف
📚📖
🔴 گمراهان دینی
ترک عبادات و انکار ضروریات، شرط ترقی و پیشرفت!
مرحوم تنکابنی صاحب کتاب شریف "قصص العلماء" مینویسد:
عموی ما آخوند ملا عبدالمطلب نقل کرد: به #زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و چندی در آن بلده مبارکه اقامت داشتم.
در آنجا درویشی که معروف به "طی الارض" بود پیدا شد و من با او رفیق شدم و از او خواهش کردم که به من هم طی الارض یاد بدهد.
- درویش گفت: تو قابل نیستی! پس از اینکه به او اصرار کردم گفت: اکنون که طالب طی الارض هستی باید دو شرط مرا بپذیری...
اگر این شروط را پذیرفتی طی الارض را به تو تعلیم می دهم.
شرط اول اینکه امامی که در اینجا مدفون است "امام رضا علیه السلام" را امام ندانی! شرط دوم اینکه تا یک هفته نماز های یومیه را ترک کنی...
من نیز قبول کردم. هنگامی که وقت #نماز شد و من با خود گفتم اینکه من امام رضا علیه السلام را امام ندانم امری باطنی است و آن درویش از باطن من خبر ندارد، لذا در ظاهر به او می گویم که امام رضا علیه السلام امام نیست.
نماز را هم مخفیانه می خوانم. پس درب خانه را بستم و مشغول وضو گرفتن و نماز خواندن شدم که ناگهان درویش در پیش روی من حاضر شد و گفت: من گفتم که تو قابل نیستی. پس درویش رفت و دیگر او را ندیدم.
📎 منبع: قصص العلما ص ۳۸
لبیک یامهدی عج
اللهم عجل لولیک الفرج کپی باذکرصلوات
🔴 گمراهان دینی
ترک عبادات و انکار ضروریات، شرط ترقی و پیشرفت!
مرحوم تنکابنی صاحب کتاب شریف "قصص العلماء" مینویسد:
عموی ما آخوند ملا عبدالمطلب نقل کرد: به #زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و چندی در آن بلده مبارکه اقامت داشتم.
در آنجا درویشی که معروف به "طی الارض" بود پیدا شد و من با او رفیق شدم و از او خواهش کردم که به من هم طی الارض یاد بدهد.
- درویش گفت: تو قابل نیستی! پس از اینکه به او اصرار کردم گفت: اکنون که طالب طی الارض هستی باید دو شرط مرا بپذیری...
اگر این شروط را پذیرفتی طی الارض را به تو تعلیم می دهم.
شرط اول اینکه امامی که در اینجا مدفون است "امام رضا علیه السلام" را امام ندانی! شرط دوم اینکه تا یک هفته نماز های یومیه را ترک کنی...
من نیز قبول کردم. هنگامی که وقت #نماز شد و من با خود گفتم اینکه من امام رضا علیه السلام را امام ندانم امری باطنی است و آن درویش از باطن من خبر ندارد، لذا در ظاهر به او می گویم که امام رضا علیه السلام امام نیست.
نماز را هم مخفیانه می خوانم. پس درب خانه را بستم و مشغول وضو گرفتن و نماز خواندن شدم که ناگهان درویش در پیش روی من حاضر شد و گفت: من گفتم که تو قابل نیستی. پس درویش رفت و دیگر او را ندیدم.
📎 منبع: قصص العلما ص ۳۸
لبیک یامهدی عج
اللهم عجل لولیک الفرج کپی باذکرصلوات
۱.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.