وقتی چپتر دوم بنگتن شروع شد من تازه پا به دنیای آرمیها
وقتی چپتر دوم بنگتن شروع شد، من تازه پا به دنیای آرمیها گذاشتم. اولش پر از حسرت و عذاب وجدان بودم. به خودم میگفتم: چرا انقدر دیر؟ چرا وقتی سالها بنگتن رو میشناختم، زودتر آرمی نشدم؟ وقتی بقیه آرمیها رو میدیدم، سطح اطلاعاتشون، عشقی که به پسرا نشون میدادن، زحمتی که براشون میکشیدن، حسرت میخوردم. حس میکردم یه دنیا خاطره و لحظه قشنگ رو از دست دادم. انگار زمانش نبود، انگار زندگی منتظر بود تا تو یه لحظه خاص منو با این خانواده بزرگ آشنا کنه.☁️
همون اول به خودم قول دادم: تا روزی که بنگتن دوباره هفت نفره کنار هم جمع بشن، آرمی نمونهای برای پسرا باشم. میخواستم جوری عشقم رو نشون بدم که انگار از روز اول همراهشون بودم. نمیدونستم این مسیر منو به کجا میبره، ولی حالا که نگاه میکنم، به جایی رسیدم که حتی تو رویاهامم تصورش رو نمیکردم. با وجود همه سختیها و چالشهای چپتر دوم، توی فندوم موندم. هر لحظه غم، هر لحظه دلتنگی، هر لحظه انتظار، ارزشش رو داشت. چون بنگتن زندگی منو رنگی کرد. بهش جون داد. منو مثل یه فرشته تو آسمون زیباییهای زندگی به پرواز درآورد.✨️
آرمی شدن، بهترین تصمیم زندگیم بود. یه حس خوب و ابدی که فقط یه آرمی میتونه عمقش رو درک کنه. این حس قشنگ، این عشق بینهایت، مثل یه راز بین من و بنگتن و همه آرمیهای دیگهست. حالا که به لحظه دیدار نزدیک میشم، حالا که قراره برای اولین بار بنگتن هفت نفره رو با چشمای خودم ببینم، دلم پر از تپشه. یه حس عجیب، ترکیبی از خوشحالی دیوانهوار و استرس شیرین. لحظهای که سالها منتظرش بودم، داره میاد.🎀
خودم رو برای اون لحظه آماده میکنم. هر بار یاد قولی که به خودم و پسرا دادم میافتم، قلبم گرم میشه. افتخار میکنم که تو این مسیر کنارشون بودم، که تونستم با عشق و قلبم ازشون حمایت کنم. افتخار میکنم که آرمیام، که بنگتن رو استن میکنم.
بنگتن به من یاد داد عشق واقعی یعنی چی. یعنی با تمام وجودت به یه هدف، به یه رویا، به یه خانواده باور داشته باشی. و من، با همه وجودم، منتظر اون روز قشنگم. روزی که دوباره هفت فرشتهام رو کنار هم ببینم. روزی که قلبم قراره از خوشحالی منفجر بشه. 🥹💜
همون اول به خودم قول دادم: تا روزی که بنگتن دوباره هفت نفره کنار هم جمع بشن، آرمی نمونهای برای پسرا باشم. میخواستم جوری عشقم رو نشون بدم که انگار از روز اول همراهشون بودم. نمیدونستم این مسیر منو به کجا میبره، ولی حالا که نگاه میکنم، به جایی رسیدم که حتی تو رویاهامم تصورش رو نمیکردم. با وجود همه سختیها و چالشهای چپتر دوم، توی فندوم موندم. هر لحظه غم، هر لحظه دلتنگی، هر لحظه انتظار، ارزشش رو داشت. چون بنگتن زندگی منو رنگی کرد. بهش جون داد. منو مثل یه فرشته تو آسمون زیباییهای زندگی به پرواز درآورد.✨️
آرمی شدن، بهترین تصمیم زندگیم بود. یه حس خوب و ابدی که فقط یه آرمی میتونه عمقش رو درک کنه. این حس قشنگ، این عشق بینهایت، مثل یه راز بین من و بنگتن و همه آرمیهای دیگهست. حالا که به لحظه دیدار نزدیک میشم، حالا که قراره برای اولین بار بنگتن هفت نفره رو با چشمای خودم ببینم، دلم پر از تپشه. یه حس عجیب، ترکیبی از خوشحالی دیوانهوار و استرس شیرین. لحظهای که سالها منتظرش بودم، داره میاد.🎀
خودم رو برای اون لحظه آماده میکنم. هر بار یاد قولی که به خودم و پسرا دادم میافتم، قلبم گرم میشه. افتخار میکنم که تو این مسیر کنارشون بودم، که تونستم با عشق و قلبم ازشون حمایت کنم. افتخار میکنم که آرمیام، که بنگتن رو استن میکنم.
بنگتن به من یاد داد عشق واقعی یعنی چی. یعنی با تمام وجودت به یه هدف، به یه رویا، به یه خانواده باور داشته باشی. و من، با همه وجودم، منتظر اون روز قشنگم. روزی که دوباره هفت فرشتهام رو کنار هم ببینم. روزی که قلبم قراره از خوشحالی منفجر بشه. 🥹💜
- ۸.۸k
- ۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط