تا تاریک ترین نقطه ی زندگیت و نبینی قدر نورو نمیدونی (عسل)
نمیدانم اگر موسیقی و چای و قهوه را نداشتم، اگر با نور و با گیاه و با کتاب، حالم خوب نمیشد، اگر پاییز و بهار و باران و برف را دوست نداشتم؛ برای دلخوشی در خالیترین حالات ممکن جهانم به کدامین اتفاق چنگ میزدم و کدامین طعم و تصویر را بهانه میکردم و کدامین دلخوشیِ کوچک را در آغوش میکشیدم تا به خودم بقبولانم که زندگی هنوز هم زیباست!
۴۴.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۱