دلم افتاده در دردی که درمانش نمی آید
دلم افتاده در دردی که درمانش نمی آید
شبی تاریک تراز مرگ که پایانش نمی آید
نه خوابی در کنارم هست نه مهری در نگاهم هست
خدایا بغض این دل را چه درمانش نمی آید
من رفتم و پس از آن شب دلم یخ زد درون خود
بهاری مانده بی برگ و زمستانش نمی آید
من و تنهایی و یک شمع که با گریه نمی سوزد
غم آما با من است ای عشق که پایانش نمی آید 😔نفسم 😔
شبی تاریک تراز مرگ که پایانش نمی آید
نه خوابی در کنارم هست نه مهری در نگاهم هست
خدایا بغض این دل را چه درمانش نمی آید
من رفتم و پس از آن شب دلم یخ زد درون خود
بهاری مانده بی برگ و زمستانش نمی آید
من و تنهایی و یک شمع که با گریه نمی سوزد
غم آما با من است ای عشق که پایانش نمی آید 😔نفسم 😔
- ۴.۱k
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط