در همان حوالی ساعت ۶ عصر و نجوای تیک تاک ساعت در خانه به
در همان حوالی ساعت ۶ عصر و نجوای تیک تاک ساعت در خانه به همراه بوی خاک کتابهایم و قهوه ی مانده بر روی میز هنگامی که پشت پنجره و خیره به غروب اسمان ایستاده ام در من کسی آهسته آهسته ته میکشد و چشم دارد بر آینده ای که گویی قرار بود خیلی طول بکشد به خوشی ، ذره ذره پیش میرفت و تنش را در ازدحام خود میکشید ، گاه غرق در افکار خود به پیشین میرفت و آن زمان را زندگی میکرد و بعد از گذشت ثانیه ای برمیگشت به حالش ، حالی که اکنون داشت عادتی همیشگی بود ، طعمه اش سکوت و تنهایی بود ، انکارش نمیکرد ولی لذت میبرد از مکانی که درونش خفته بود ، در میان دم و بازدم هایش به دنبال خویش میگشت ، با خود وقت میگذراند و بی آنکه گله ای کند راضی از تنهاییش بود ، انرژی اش را از نگاه ها ، هوای اطرافش ، کاغذ پاره ها جذب میکرد ، لیست میکرد که چطور زندگی کند ،
آیا زندگی قرار بود به منوال او پیش برود
کسیچه میداند شاید عزرائیل همین حوالی به انتظار نشسته بود با فکر زنده ماندن ادامه میداد غاقل از اینکه روحش مرده
.
.
.
#VIVIANA
آیا زندگی قرار بود به منوال او پیش برود
کسیچه میداند شاید عزرائیل همین حوالی به انتظار نشسته بود با فکر زنده ماندن ادامه میداد غاقل از اینکه روحش مرده
.
.
.
#VIVIANA
۱۰.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۳