بی عشق چه فرسوده، چه فرسوده ای، ای دل
بی عشق چه فرسوده، چه فرسوده ای، ای دل
انگار که عمری است نیاسوده ای، ای دل!
بیهوده از این سوی بدان سو زده ای گام
در عشق اگر پای نفرسوده ای، ای دل!
چندین که غریب همه ای، ای همه ایام
همراه که هم سوی کجا بوده ای ای دل؟
تانگذری از خویش چو زا تش که سیاوش
با عالمی از آب هم آلوده ای ای دل!
تا شعله ور از عشق نباشی، به دم سرد
هر بار به جز درد نیفزوده ای، ای دل!
از صفحه بی آینه، دیدار چه جویی؟
تا شیشه به سیماب نیندوده ای، ای دل!
چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت،
بی عشق که بیهوده بیهوده ای، ای دل!
حسین منزوی
انگار که عمری است نیاسوده ای، ای دل!
بیهوده از این سوی بدان سو زده ای گام
در عشق اگر پای نفرسوده ای، ای دل!
چندین که غریب همه ای، ای همه ایام
همراه که هم سوی کجا بوده ای ای دل؟
تانگذری از خویش چو زا تش که سیاوش
با عالمی از آب هم آلوده ای ای دل!
تا شعله ور از عشق نباشی، به دم سرد
هر بار به جز درد نیفزوده ای، ای دل!
از صفحه بی آینه، دیدار چه جویی؟
تا شیشه به سیماب نیندوده ای، ای دل!
چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت،
بی عشق که بیهوده بیهوده ای، ای دل!
حسین منزوی
۶.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳