تو تاکسی نشسته بودم که با این صحنه ی فرا قشنگ مواجه شدم!
تو تاکسی نشسته بودم که با این صحنهی فرا قشنگ مواجه شدم!
مات و مبهوت داشتم به خورشید ملتهب که پرتوهای نارنجیشو به سر و روی ابرای یخ زده میکشید و گاهیم با عبور ماشینها چشمکی بهم میزد ؛ نگاه میکردم.
منکه نیشم وا میشد ولی گویا ابرها از شرم آب شده و بر سرمان بارون میشدن :)
یک آن به خودم اومدم و دوربین بدست شدم
همزمان به آقای راننده ، به مسافری که کنارش نشسته بود، به داخل ماشین هایی که از جلوی منظرهی کشف شده میگذشتن هم نگاهی انداختم
کسی را به خورشید توجهی نبود :/
چه میدانم شاید جبر زندگی اونها رو از دیدن زیباییها ناامید کرده...
به احتمال زیاد اگر به یکیشان میگفتم چرا به این قشنگی توجهی نداری؟
میگفت دخترخانم دلت خوشه انگار!
اوضاع مملکتو نمیبینی چه شیر تو شیریه!
سگ صاحابشو میشناسه اصلا که حالا من بخوام اینچیزها رو نگاه کنم!
منم میگفتم
خو عموجان چه حرفیه
مگه یه لحظه فارغ شدن از غصهها و تماشا چه هزینهای داره که از خودتون دریغش میکنید؟
اونم با چین دادن ابروهاش میگفت:
با اجاره خونهای که عقب افتاده، به دخل و خرجی که باهم نمیخونه،
به این روزگار که تنها دلگرمیم، مادرم، رو ازم گرفت
با بچهای که همهی جونمه ولی قلبش ناقصه
و زن پابهماه و مخارجشون
با هزار تا کوفت دیگه که همهشون سفت گلومو چسبیدن که نتونم نفس بکشم
با این همه حتی خودمو هم یادم رفته
چه برسه به خورشیدِ تو!...
پس همون بقولی زبان در کام کشیدم.
نیشم بسته شده بود دیگه؛
ولی خورشید هنوزم داشت چشمک میزد ...
#الفسین🍃
پ.ن:
مشکلات زیاد و طاقت فرساتری وجود دارند ولی خب تکرار مکررات نکردم و فقط در حد اشاره بودن
و در نهایت
چه امیدی به گفتههای دراز ...💔
شاعر میگه
........نقشها میتوانم زد
قصهها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد .........
مات و مبهوت داشتم به خورشید ملتهب که پرتوهای نارنجیشو به سر و روی ابرای یخ زده میکشید و گاهیم با عبور ماشینها چشمکی بهم میزد ؛ نگاه میکردم.
منکه نیشم وا میشد ولی گویا ابرها از شرم آب شده و بر سرمان بارون میشدن :)
یک آن به خودم اومدم و دوربین بدست شدم
همزمان به آقای راننده ، به مسافری که کنارش نشسته بود، به داخل ماشین هایی که از جلوی منظرهی کشف شده میگذشتن هم نگاهی انداختم
کسی را به خورشید توجهی نبود :/
چه میدانم شاید جبر زندگی اونها رو از دیدن زیباییها ناامید کرده...
به احتمال زیاد اگر به یکیشان میگفتم چرا به این قشنگی توجهی نداری؟
میگفت دخترخانم دلت خوشه انگار!
اوضاع مملکتو نمیبینی چه شیر تو شیریه!
سگ صاحابشو میشناسه اصلا که حالا من بخوام اینچیزها رو نگاه کنم!
منم میگفتم
خو عموجان چه حرفیه
مگه یه لحظه فارغ شدن از غصهها و تماشا چه هزینهای داره که از خودتون دریغش میکنید؟
اونم با چین دادن ابروهاش میگفت:
با اجاره خونهای که عقب افتاده، به دخل و خرجی که باهم نمیخونه،
به این روزگار که تنها دلگرمیم، مادرم، رو ازم گرفت
با بچهای که همهی جونمه ولی قلبش ناقصه
و زن پابهماه و مخارجشون
با هزار تا کوفت دیگه که همهشون سفت گلومو چسبیدن که نتونم نفس بکشم
با این همه حتی خودمو هم یادم رفته
چه برسه به خورشیدِ تو!...
پس همون بقولی زبان در کام کشیدم.
نیشم بسته شده بود دیگه؛
ولی خورشید هنوزم داشت چشمک میزد ...
#الفسین🍃
پ.ن:
مشکلات زیاد و طاقت فرساتری وجود دارند ولی خب تکرار مکررات نکردم و فقط در حد اشاره بودن
و در نهایت
چه امیدی به گفتههای دراز ...💔
شاعر میگه
........نقشها میتوانم زد
قصهها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد .........
۴۸.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱