پارت سیزده
پارت سیزده
تهیونگ خیلی زود خودشو پیش جونگکوک رسوند
تهیونگ:چی شده کوکی سر نخ پیدا کردی
جونگکوک:این سیگنال رو من به هانا وصل کرده بودم تا همیشه بتونم پیداش کنم ببین کجاست
تهیونگ رفت جلو وبه تصویر سیگنال نکاه کرد با دیدن جویی خیلی عصبانی شددستاشو مشت کرد وگفت:میدونم اینجا کجاست خودم همشونو به درک میفرستم
با هم سوار ماشین شدم وبه طرف کلبه حرکت کردن
،هانا،
اونقدر شکنجم کرده بودن دیگه جون برام باقی نمونده بود جوی فکمو تو دستش گر فت وفشار داد
جوی:دختره عوضی چطور تونستی عشق دخترمو ازش بگیری
هانا:بدون به زودی حسابتون رو میرسن
جوی:خفه شو
جویی اومد نزدیک مادرش وگفت:مامان میخوام منم شکنجش بدم
جوی:چرا که نه
جویی پوزخندی زد ویه تیکه زغال برداشت خواست بزاره روی صورتم که در کلبه با شدت باز شد با دیدن تهیونگ وجونگکوک خشکشون زد
جویی:مامان حالا چیکار کنیم بدبهت شدیم
چشما تهیونگ قرمز شد واومد طرف جویی قلبشو گرفت وکشید بیرون واون مرد تبدیل به خاکستر شد جوی جیغ زد که جونگکوک رفت طرف اون وانگشتاشو تو گردنش فرو کرد واون رو کشت
تهیونگ به حال خودش برگشت واومد طرف من دستاشو گذاشت دو طرف صورتم تهیونگ:حالت خوبه هانا
هانا:چرا من یه جا امنیت ندارم چرا من اصلا چرا اینجام چرا باید اینهمه بد بختی بکشم «با گریه»
مشت هامو کوبوندم به سینه تهیونگ که مچ دستمو گرفت
جونگکوک:هانا اروم باش خودمون ازت محافظت میکنیم
هانا:تو این چند روز ازم محافظت کردین.خوب نه نکردین دیگه
جونگکوک:هانا بس کن بلند شین بریم
با کمک تهیونگ راه رفتم ورسیدم به ماشین در رو باز کرد وسوار شدم جونگکوک اومد پشت نشست ومن رو تو اغوشس کشد
جونگکوک:بیبی خوبی
هانا:یکم
جونگکوک:الان میریم عمارت جین ازت مراقبت میکنه تا خوب شی
تهیونگ از اینه به ما دوتا نگاه میکرد ومعلوم بود که به خاطر نزدیک بودن من کوکی باهم وقرار گذاشتنمون خیلی عصبانیه ولی اون دیگه باید بیخیال من بشه چشمام یواش یواش سنگین شد وخوابم برد
،
.
.
.
جونگکوک:هانا هانا بلند شو رسیدیم عمارت
چشمامو اروم باز کردم که با خنده ی کیوت جونگکوک مواجه شدم
هانا:چه زود رسیدیم
جونگکوک:تو خواب بودی نفهمیدی ساعت۱۱:۳۰شبه بیب
من رو براید اسلاید بغل کرد وبرد اتاق جین،جین با دیدن ما اومد طرفمون
جین:دختر چه بلایی سر خودت اوردی
جونگکوک:جین هیونگ لطفا زخماشو ببند اون امروز خیلی سختی کشیده
هانا:مسخرم میکنی اصلا من رو بزار زمین خودم را ه میرم
جونگکوک من رو با عصبانیت گذاشت زمین خواستم راه برم که تو اولین قدم خوردم زمین جونگکوک دوید طرفم ونشست کنارم
جونگکوک:هانا خوبی بهت که گفتم اینقدر سربه هوایی نکن اخر کار دست خودت میدی
من رو بلند کرد واروم گذاشت روی تخت جین اومد طرفم..
تهیونگ خیلی زود خودشو پیش جونگکوک رسوند
تهیونگ:چی شده کوکی سر نخ پیدا کردی
جونگکوک:این سیگنال رو من به هانا وصل کرده بودم تا همیشه بتونم پیداش کنم ببین کجاست
تهیونگ رفت جلو وبه تصویر سیگنال نکاه کرد با دیدن جویی خیلی عصبانی شددستاشو مشت کرد وگفت:میدونم اینجا کجاست خودم همشونو به درک میفرستم
با هم سوار ماشین شدم وبه طرف کلبه حرکت کردن
،هانا،
اونقدر شکنجم کرده بودن دیگه جون برام باقی نمونده بود جوی فکمو تو دستش گر فت وفشار داد
جوی:دختره عوضی چطور تونستی عشق دخترمو ازش بگیری
هانا:بدون به زودی حسابتون رو میرسن
جوی:خفه شو
جویی اومد نزدیک مادرش وگفت:مامان میخوام منم شکنجش بدم
جوی:چرا که نه
جویی پوزخندی زد ویه تیکه زغال برداشت خواست بزاره روی صورتم که در کلبه با شدت باز شد با دیدن تهیونگ وجونگکوک خشکشون زد
جویی:مامان حالا چیکار کنیم بدبهت شدیم
چشما تهیونگ قرمز شد واومد طرف جویی قلبشو گرفت وکشید بیرون واون مرد تبدیل به خاکستر شد جوی جیغ زد که جونگکوک رفت طرف اون وانگشتاشو تو گردنش فرو کرد واون رو کشت
تهیونگ به حال خودش برگشت واومد طرف من دستاشو گذاشت دو طرف صورتم تهیونگ:حالت خوبه هانا
هانا:چرا من یه جا امنیت ندارم چرا من اصلا چرا اینجام چرا باید اینهمه بد بختی بکشم «با گریه»
مشت هامو کوبوندم به سینه تهیونگ که مچ دستمو گرفت
جونگکوک:هانا اروم باش خودمون ازت محافظت میکنیم
هانا:تو این چند روز ازم محافظت کردین.خوب نه نکردین دیگه
جونگکوک:هانا بس کن بلند شین بریم
با کمک تهیونگ راه رفتم ورسیدم به ماشین در رو باز کرد وسوار شدم جونگکوک اومد پشت نشست ومن رو تو اغوشس کشد
جونگکوک:بیبی خوبی
هانا:یکم
جونگکوک:الان میریم عمارت جین ازت مراقبت میکنه تا خوب شی
تهیونگ از اینه به ما دوتا نگاه میکرد ومعلوم بود که به خاطر نزدیک بودن من کوکی باهم وقرار گذاشتنمون خیلی عصبانیه ولی اون دیگه باید بیخیال من بشه چشمام یواش یواش سنگین شد وخوابم برد
،
.
.
.
جونگکوک:هانا هانا بلند شو رسیدیم عمارت
چشمامو اروم باز کردم که با خنده ی کیوت جونگکوک مواجه شدم
هانا:چه زود رسیدیم
جونگکوک:تو خواب بودی نفهمیدی ساعت۱۱:۳۰شبه بیب
من رو براید اسلاید بغل کرد وبرد اتاق جین،جین با دیدن ما اومد طرفمون
جین:دختر چه بلایی سر خودت اوردی
جونگکوک:جین هیونگ لطفا زخماشو ببند اون امروز خیلی سختی کشیده
هانا:مسخرم میکنی اصلا من رو بزار زمین خودم را ه میرم
جونگکوک من رو با عصبانیت گذاشت زمین خواستم راه برم که تو اولین قدم خوردم زمین جونگکوک دوید طرفم ونشست کنارم
جونگکوک:هانا خوبی بهت که گفتم اینقدر سربه هوایی نکن اخر کار دست خودت میدی
من رو بلند کرد واروم گذاشت روی تخت جین اومد طرفم..
۹۲.۳k
۳۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.