گفته اند مستی و راستی، و راست گفته اند. در منتهی الیه مست
گفته اند مستی و راستی، و راست گفته اند. در منتهی الیه مستی و مدهوشی آنجا که غرق می شوی در خلسه خود بودن بی هیچ نقابی، حقیقت عیان می شوند بی رحمانه. تازه می فهمی اسمی هست که نه، هزار سال هم که بگذرد، یادت نمی رود. تنی که هنوز بی وقفه می خواهیش. بوسه ای که تا دم مرگ آرزویش را داری. دستی که تا هستی دوست داری روی گردنت برقصد. لبی که میوه بهشت است، توت فرنگی سرخی که بیتاب طعمش هستی. جانی که دوست داری فدا کنی به پای چشمهایی. می فهمی تپش قلبت بعد این همه وقت هنوز فقط با آهنگی خاص و اسمی خاص و یادی خاص تغییر می کند. می فهمی چشمهایت تار می شوند و هیچکس را نمی بینی، جز کسی که می دانی دیگر نمی بینی ...
مثل مسیجی که در اوج مستی می نویسی و قبل از هجوم زشت هشیاری میفرستی برود برسد به یار. پیامی بی جواب. مثل بوسه ای روی لبان سرخ و سرد هوا، که می دانی هرگز به حوا نمی رسد. مثل عطشی برای آغوشی که می دانی رخ نخواهد داد.
مستی و راستی. حقیقت دارد دلتنگی. حقیت دارد نومیدی، بله، رفت آن سوار کولی. اما زندگی ادامه دارد. جام بعدی را مستانه بنوش، و به کسی فکر کن که هرگز در اوج مستی یاد تو نخواهد افتاد.
خلاص....
مثل مسیجی که در اوج مستی می نویسی و قبل از هجوم زشت هشیاری میفرستی برود برسد به یار. پیامی بی جواب. مثل بوسه ای روی لبان سرخ و سرد هوا، که می دانی هرگز به حوا نمی رسد. مثل عطشی برای آغوشی که می دانی رخ نخواهد داد.
مستی و راستی. حقیقت دارد دلتنگی. حقیت دارد نومیدی، بله، رفت آن سوار کولی. اما زندگی ادامه دارد. جام بعدی را مستانه بنوش، و به کسی فکر کن که هرگز در اوج مستی یاد تو نخواهد افتاد.
خلاص....
۲.۷k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲