📝 جنبش عجیب دوی صبح
📝 جنبش عجیب دوی صبح
▫️معجزهی بزرگ دنیای مجازی این بود که پنجرهای از دنیای غریبهها به روی ما باز کرد. آنهایی که دور هستند. ما را نمیشناسند ولی ما آنها را میشناسیم. خوشحال که میشوند ما هم میخندیم و وقتی غم سراغشان میآید همراهشان غصه میخوریم. تجربههای آنها به زندگیِ ما هم اضافه میشود و بدون اینکه خودشان بدانند، بابالنگدرازی میشوند که ما جودیهای آبوت با عکسها و قصههایشان خوشیم. یکی از این غریبههای آشنا "پریسا" بود. من نمیدانم از چه زمان و از کجا و چه طوری پریسا را توی توییتر دنبال کردم. مثل همهی ما از دغدغههایش مینوشت. از همهی چیزهایی که از زندگیِ جوان ایرانی یک هزارتوی پیچیده ساخته. از خیلی سال پیش یک تکهکلام داشت که میگفت بعد از دوی صبح فضای اینترنت عوض میشود و آدمها بدون سانسور حرف میزنند. برای همین ساعت دوی صبح که میشد مینوشت "جنبش دوی صبح را اعلام میدارم" و آدمهای شبزندهدار که به لطف روزگار تعدادشان بیشمار است، همراهش میشدند. گذشت و گذشت تا اینکه پریسا مریض شد. گفت که باید برود بیمارستان و بستری بشود. چند وقت بعد هم فهمیدیم که بیماری بدخیم شده و کار به جراحی کشیده. همان موقعها بود که پریسا عجیبترین تصمیمی که یک انسان میتواند بگیرد را گرفت. پریسا صفحهی توییترش را وصل کرد به یکی از این روباتهای مجازی تا توی مدتی که بیمارستان بستری میشود، راس ساعت دوی صبح، روبات کذایی از طرف پریسا بنویسد: "جنبش دوی صبح را اعلام میدارم". پریسا عمل کرد ولی به خاطر وخامت بیماری رفت توی کما. سه ماه بعد، جسم پریسا مهمان خاک سرد شد و روحش مهمان خدا. اما همچنان راس ساعت دوی صبح، پیغامش روی موبایل تمام مخاطبانش ظاهر میشد: "جنبش دوی صبح را اعلام میدارم". زمان گذشت. مخاطبها یکییکی کم شدند و صفحهی پریسا کوچک و کوچکتر شد. من ولی از صفحهاش نرفتم. هنوز هم قرص و محکم توییت روزانهای که یک روبات از طرف پریسا برایمان میفرستد را لایک میکنم. آدمها گاهی برای پایان دادن به غمهای روز و روزگاران دنبال نشانهای هستند. پیغامی که هر روز، ساعت دوی صبح از جهانی که این جهان نیست روی صفحهی موبایلم ظاهر میشود برای من حکم همان نشانه را دارد: این هم میگذرد و ما هم خواهیم رفت، زندگی جای غصه خوردن نیست.
#روزنوشت
#مهدی_معارف
▫️معجزهی بزرگ دنیای مجازی این بود که پنجرهای از دنیای غریبهها به روی ما باز کرد. آنهایی که دور هستند. ما را نمیشناسند ولی ما آنها را میشناسیم. خوشحال که میشوند ما هم میخندیم و وقتی غم سراغشان میآید همراهشان غصه میخوریم. تجربههای آنها به زندگیِ ما هم اضافه میشود و بدون اینکه خودشان بدانند، بابالنگدرازی میشوند که ما جودیهای آبوت با عکسها و قصههایشان خوشیم. یکی از این غریبههای آشنا "پریسا" بود. من نمیدانم از چه زمان و از کجا و چه طوری پریسا را توی توییتر دنبال کردم. مثل همهی ما از دغدغههایش مینوشت. از همهی چیزهایی که از زندگیِ جوان ایرانی یک هزارتوی پیچیده ساخته. از خیلی سال پیش یک تکهکلام داشت که میگفت بعد از دوی صبح فضای اینترنت عوض میشود و آدمها بدون سانسور حرف میزنند. برای همین ساعت دوی صبح که میشد مینوشت "جنبش دوی صبح را اعلام میدارم" و آدمهای شبزندهدار که به لطف روزگار تعدادشان بیشمار است، همراهش میشدند. گذشت و گذشت تا اینکه پریسا مریض شد. گفت که باید برود بیمارستان و بستری بشود. چند وقت بعد هم فهمیدیم که بیماری بدخیم شده و کار به جراحی کشیده. همان موقعها بود که پریسا عجیبترین تصمیمی که یک انسان میتواند بگیرد را گرفت. پریسا صفحهی توییترش را وصل کرد به یکی از این روباتهای مجازی تا توی مدتی که بیمارستان بستری میشود، راس ساعت دوی صبح، روبات کذایی از طرف پریسا بنویسد: "جنبش دوی صبح را اعلام میدارم". پریسا عمل کرد ولی به خاطر وخامت بیماری رفت توی کما. سه ماه بعد، جسم پریسا مهمان خاک سرد شد و روحش مهمان خدا. اما همچنان راس ساعت دوی صبح، پیغامش روی موبایل تمام مخاطبانش ظاهر میشد: "جنبش دوی صبح را اعلام میدارم". زمان گذشت. مخاطبها یکییکی کم شدند و صفحهی پریسا کوچک و کوچکتر شد. من ولی از صفحهاش نرفتم. هنوز هم قرص و محکم توییت روزانهای که یک روبات از طرف پریسا برایمان میفرستد را لایک میکنم. آدمها گاهی برای پایان دادن به غمهای روز و روزگاران دنبال نشانهای هستند. پیغامی که هر روز، ساعت دوی صبح از جهانی که این جهان نیست روی صفحهی موبایلم ظاهر میشود برای من حکم همان نشانه را دارد: این هم میگذرد و ما هم خواهیم رفت، زندگی جای غصه خوردن نیست.
#روزنوشت
#مهدی_معارف
۹.۷k
۰۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.