کافهنادری

#کافه_نادری

به من می‌گفت:

"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمی‌دیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"

به او گفتم:

"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست...
دیدگاه ها (۰)

خدایا! چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و جفا از من م...

#کافه_نادری ميليون‌ها انسان تصميم گرف...

#ماهورهمین لحظه چه می‌خواهم؟کناری، کنج آرامی‌...سکوتی، آتشی،...

#کافه_نادری به من می‌گفت:"چشم هاى تو ...

◦𝄞🧡"به نام خدایی که، بر جانِ عاشق، سلام است"حوا...

رمان: نیروی عشق پارت:۱

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط