با وجودِ او ایمانم را به خاک سپردم.
با وجودِ او ایمانم را به خاک سپردم.
زیباییِ کلامش سخنم را بی ارزش میکرد.
داغِ عشقش چنان دلم را آب میکرد که تمامِ ذراتِ تنم سوخت و خاکستر شد.
از هم دورِ دور بودیم. اما دل هایمان به هم در حدی نزدیک بود که گاهی از محبت و پناهِ بی وقفه ای که دریافت میکردیم ازادیِ پروانه ها را به چشم می دیدیم.
اما روزی، این رویا به قدری کمرنگ شد که یکدیگر را برایِ ابد گم کردیم.
ورود به قلبش کارِ ساده ای نبود که حالا برایِ خروج از آن اینگونه به تنگنا افتاده ام.
_کافه تهکوک #TK
the memories of with you
زیباییِ کلامش سخنم را بی ارزش میکرد.
داغِ عشقش چنان دلم را آب میکرد که تمامِ ذراتِ تنم سوخت و خاکستر شد.
از هم دورِ دور بودیم. اما دل هایمان به هم در حدی نزدیک بود که گاهی از محبت و پناهِ بی وقفه ای که دریافت میکردیم ازادیِ پروانه ها را به چشم می دیدیم.
اما روزی، این رویا به قدری کمرنگ شد که یکدیگر را برایِ ابد گم کردیم.
ورود به قلبش کارِ ساده ای نبود که حالا برایِ خروج از آن اینگونه به تنگنا افتاده ام.
_کافه تهکوک #TK
the memories of with you
۵.۴k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.