︐ و مـن منتظرت می مونم، یه جایی توی ایستگاه قطار همیشگے،
︐ و مـن منتظرت میمونم، یهجایی توی ایستگاه قطار همیشگے، یهجایی بین پیونیهاے سفیـد، یهجایی لب دریـا، وقتي آفتـاب غروب کرد، یهجایی توی خیابونهایی که تعـداد قدمهات رو حفـظ کردن، یهجایی بین پولارویدهاے خـاک گرفتهمون، یهجایی بین اشـکها و بغـضهام، یا شاید دردهام. و من یهجایی منتظـرت میمونم شکوفہی زمستونے من تا دوباره کنـارت بخندم.
۲.۷k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.