من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشمِ روشن بین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاکِ گریبانم چراغی تازه می تابد
که در پیراهنِ خود آذرخش آسا درافتادم
چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک از آتشِ دوران که خواهد داد بر بادم...
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
بیا ای چشمِ روشن بین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاکِ گریبانم چراغی تازه می تابد
که در پیراهنِ خود آذرخش آسا درافتادم
چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک از آتشِ دوران که خواهد داد بر بادم...
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
۶.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.