در مسیر بودیم. سحر بود و همه مهمانان خانه خواب...
در مسیر بودیم. سحر بود و همه مهمانان خانه خواب...
بلند شدم. این روزها خواب ندارم...
و چطور میشود خوابید وقتی محبوبت چشم بر هم نمیگذارد...
بلند میشوم و میروم بیرون...
سقف خانه های عراقی کوتاه است و انگار آسمان نزدیکتر...
بار دوم است آمده ام...
بی سر و صدا وضو میگیرم و توی حیاط به نماز می ایستم...
اهل خانه اما بیدارند...
نمازم که تمام میشود می آید کنارم...
میپرسد: چایی؟
سرم را تکان میدهم.
استکان را سمت من که میگیرد میگوید:
تنها آمدی اینبار!
لبخند میزنم:
بعضی سفرها را آدم باید تنها بیاید...
دستم را میگیرد:
بجز سفر عشق...
به آلاء نگاه میکنم... همسن و سال من نیست اما همسن و سال دلم هست...
فکر میکنم اگر همسفرت تنهایی را انتخاب کرده باشد، بودنت بار اضافه است آلاء...
من بار اضافه ام... نه دوست داشتنم، نه دوست داشتنش... نه هیچ چیز دیگر....
خودم بار اضافه ام...
عاشق اضافه بار تحمیل نمیکند به هیچکس...
تا باشم، رنج بودنم بار اضافه توی سفر او میشود...
میدانی آلاء، من هیچوقت آدم رفتن نیستم... اما فهمیده ام آدمها گاهی نمیتوانند رک بگویند برو...
من که برای فهمیدن حرفها نیاز به رک گویی ندارم...
آلاء میپرد وسط حرفم:
پس چشمهایش چه؟
چایی را سر میکشم:
چشمها!!! چشمها هم گاهی اشتباه میکنند...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
بلند شدم. این روزها خواب ندارم...
و چطور میشود خوابید وقتی محبوبت چشم بر هم نمیگذارد...
بلند میشوم و میروم بیرون...
سقف خانه های عراقی کوتاه است و انگار آسمان نزدیکتر...
بار دوم است آمده ام...
بی سر و صدا وضو میگیرم و توی حیاط به نماز می ایستم...
اهل خانه اما بیدارند...
نمازم که تمام میشود می آید کنارم...
میپرسد: چایی؟
سرم را تکان میدهم.
استکان را سمت من که میگیرد میگوید:
تنها آمدی اینبار!
لبخند میزنم:
بعضی سفرها را آدم باید تنها بیاید...
دستم را میگیرد:
بجز سفر عشق...
به آلاء نگاه میکنم... همسن و سال من نیست اما همسن و سال دلم هست...
فکر میکنم اگر همسفرت تنهایی را انتخاب کرده باشد، بودنت بار اضافه است آلاء...
من بار اضافه ام... نه دوست داشتنم، نه دوست داشتنش... نه هیچ چیز دیگر....
خودم بار اضافه ام...
عاشق اضافه بار تحمیل نمیکند به هیچکس...
تا باشم، رنج بودنم بار اضافه توی سفر او میشود...
میدانی آلاء، من هیچوقت آدم رفتن نیستم... اما فهمیده ام آدمها گاهی نمیتوانند رک بگویند برو...
من که برای فهمیدن حرفها نیاز به رک گویی ندارم...
آلاء میپرد وسط حرفم:
پس چشمهایش چه؟
چایی را سر میکشم:
چشمها!!! چشمها هم گاهی اشتباه میکنند...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۲۵.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.