نبودَت
نبودَت
در ازدحامِ جمعيتِ جهان پيداست
خيالِ آمدن نداري؟
تنهاييام شهريست
در حاشيهي نقشه
و خانهای در انتهای خیابان
نفسهاي زندگي را شمرده ام
چون نهنگي خسته در ساحل
كه دلتنگی را
جانکنده است
دوستم بدار
خيال ميكنم كه آمدهاي...
در ازدحامِ جمعيتِ جهان پيداست
خيالِ آمدن نداري؟
تنهاييام شهريست
در حاشيهي نقشه
و خانهای در انتهای خیابان
نفسهاي زندگي را شمرده ام
چون نهنگي خسته در ساحل
كه دلتنگی را
جانکنده است
دوستم بدار
خيال ميكنم كه آمدهاي...
۱۳۷.۴k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲