همان اول
همان اول
وجودم را به خودَش گره زد
گفت تا وقتى "#تو" باشى،"#من" هم هستم
و اين جمله آنقدر شيرين بود كه اصلاً متوجهِ #رفتنش نشدم
و اين جمله آنقدر شيرين بود
كه به وقتِ #نبودنش،
آنجاكه هجوم تنهايى،
حوصله ام را از قلم سرازير ميكرد،
به اندازه ى يك عمر برايش نوشتم!
نوشتم از وقت هايى كه دلم تنگ مى شد و
يك "#دوستت دارم"ساده ميتوانست دست #فاصله را از بيخ گلويم بردارد
نوشتم از وقت هايى كه كلافه بودم و بيشترين انتظارم،
ديده شدن نه،
كمى شنيدن بود
نوشتم از سوال و جوابهاى آدمهايى كه سراغِ جاىِ خالى اش را از من ميگرفتند
نوشتم جاى خالى دست هاى #تو را،
قلم كه هيچ،
هيچ دستى ، دست هاى من را پر نميكند
نوشتم از معادله اى كه قرار بود دو طرفش معلوم باشند
نه يك #معلوم و...
هنوز هم دلم نمى آيد #مجهول باشى
چهارشنبه بیست و دوم #فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۳۰
وجودم را به خودَش گره زد
گفت تا وقتى "#تو" باشى،"#من" هم هستم
و اين جمله آنقدر شيرين بود كه اصلاً متوجهِ #رفتنش نشدم
و اين جمله آنقدر شيرين بود
كه به وقتِ #نبودنش،
آنجاكه هجوم تنهايى،
حوصله ام را از قلم سرازير ميكرد،
به اندازه ى يك عمر برايش نوشتم!
نوشتم از وقت هايى كه دلم تنگ مى شد و
يك "#دوستت دارم"ساده ميتوانست دست #فاصله را از بيخ گلويم بردارد
نوشتم از وقت هايى كه كلافه بودم و بيشترين انتظارم،
ديده شدن نه،
كمى شنيدن بود
نوشتم از سوال و جوابهاى آدمهايى كه سراغِ جاىِ خالى اش را از من ميگرفتند
نوشتم جاى خالى دست هاى #تو را،
قلم كه هيچ،
هيچ دستى ، دست هاى من را پر نميكند
نوشتم از معادله اى كه قرار بود دو طرفش معلوم باشند
نه يك #معلوم و...
هنوز هم دلم نمى آيد #مجهول باشى
چهارشنبه بیست و دوم #فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۳۰
۳.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.