رفتم که نبینی پریشان شدنم را
رفتم که نبینی پریشان شدنم را
تا باز نخوانی غزل شعر تنم را
گفتم که دمی دور ز رویت بنگارم
از صحبت دل خون هامون شدنم را
اشک بصری از پس گامت فشاندم
تا گرد نخیزد ، ننشیند بدنم را
بوی تو چنام مست نموده من درویش
افکنده زمین سیب وریحان شدنم را
من تک گل باغ غزل شعر تو بودم
سوزانده هزاران غزل پیرهنم را
از روز فراق تو چنان خسته ام انگار
هر دم به سرم زد که بسوزم چمنم را
ای عطر شکوفا شده در باغ محبت
یک بار دگر خود بفشان عطر شبم را
تا بوی ریاحین بوزد بر سر کویت
آندم بسپارم به تو این جان و تنم را
تا باز نخوانی غزل شعر تنم را
گفتم که دمی دور ز رویت بنگارم
از صحبت دل خون هامون شدنم را
اشک بصری از پس گامت فشاندم
تا گرد نخیزد ، ننشیند بدنم را
بوی تو چنام مست نموده من درویش
افکنده زمین سیب وریحان شدنم را
من تک گل باغ غزل شعر تو بودم
سوزانده هزاران غزل پیرهنم را
از روز فراق تو چنان خسته ام انگار
هر دم به سرم زد که بسوزم چمنم را
ای عطر شکوفا شده در باغ محبت
یک بار دگر خود بفشان عطر شبم را
تا بوی ریاحین بوزد بر سر کویت
آندم بسپارم به تو این جان و تنم را
۵۲.۲k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲