کیست این قافله ی شب زده را بیدار کند

کیست این قافله ی شب زده را بیدار کند
راه این دهکده ی گم شده را هموار کند
آرزو ماند که دلدار به یک تیر نگاه
با محبت نظری سوی خریدار کند
از صنم خنده ی مستانه ندیدم به عمر
نذری از غنچه ی لب سهم طلبکار کند
مدعی گشت که روزی به مرادت برسی
یا طلبی شکری نسخه ی بیمار کند
قطره ی از چشمه ی خورشید به باران نرسد
چون فکر قصه نداند که چنین کار کند
از لب خاطره قندی نوچشیدم و مگر
آرزو در غم این حادثه ایثار کند
ما که خیری از رخ معشوق ندیدیم به چه
یا که فرزاد بر این مسأله اصرار کند
دیدگاه ها (۵)

ایقه حسرت نخه ای دل که نداری کس و کاری که دوتا همدم با غیرت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط