آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله‌ای کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس
دیدگاه ها (۲)

[گر تو گرفتارم کنی، من با گرفتاری خوشم ؛ دارویِ دردم گر تویی...

من شبی هستم که تو ماه من هستی.. قربان بودنت برومانقدر دوست د...

بیا ما فرای آدمیزاد بودن باشیم..

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط