▫️پسر جوانی در یک شب غیر معمولی در تختش خوابیده است. این
▫️پسر جوانی در یک شب غیر معمولی در تختش خوابیده است. این پسر در بیرون از اتاقش صدای قدم زدن شخصی را میشنود. او چشمانش را باز میکند تا ببیند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. وقتی در اتاق به آرامی باز میشود، او قاتلی را میبیند که جسد والدینش را حمل میکند. او به آرامی آن ها را روی صندلی میگذارد و با خون اجساد چیزی را روی دیوار مینویسد و به زیر تخت پسر میرود. پسر بچه تظاهر میکند که خواب است و خودش را به خواب میزند. زمان میگذرد و چشم پسر به تاریکی عادت و سعی میکند نوشته روی دیوار را بخواند، اما متوجه میشود جمله ای که روی دیوار نوشته شده این است:«میدانم که بیداری!»
▪️پدری از خواب بیدار میشود و برای چک کردن وضعیت فرزندش که در اتاق دیگری است از مانیتور کودک استفاده میکند. او وقتی صدای همسرش را میشنود که در حال خواندن لالایی برای فرزندش است لبخندی میزند، اما ناگهان در خانه باز میشود و مشخص میشود که همسر او بیرون و مشغول خرید های روزانه بوده است.
▪️پدری از خواب بیدار میشود و برای چک کردن وضعیت فرزندش که در اتاق دیگری است از مانیتور کودک استفاده میکند. او وقتی صدای همسرش را میشنود که در حال خواندن لالایی برای فرزندش است لبخندی میزند، اما ناگهان در خانه باز میشود و مشخص میشود که همسر او بیرون و مشغول خرید های روزانه بوده است.
۷.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.