"و تو نمیدونستى ...اجبار به رها کردن دردى،بیشتر از رها شد
"و تو نمیدونستى ...اجبار به رها کردن دردى،بیشتر از رها شدن داره...من توى این اجبار میسوختم...اما کاش فراموش نمیکردى که من با قلبم به چشمهات قسم خورده بودم.."
کتاب رو بست و تک خنده اى کرد و اولین قطره ى اشکش فرو ریخت...
-دلم برات تنگ میشه اوژنى...
"کیمتهیونگ،دزیره"
کتاب رو بست و تک خنده اى کرد و اولین قطره ى اشکش فرو ریخت...
-دلم برات تنگ میشه اوژنى...
"کیمتهیونگ،دزیره"
۲۴.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۰