part
part¹⁰³
یونسوک جواب داد:
«خیلی خب کارتو بگو»
جین گفت:
«اعم چیزه...من..»
یونسوک بی حوصله تر از قبل گفت:
«زنگ زدی فقط اعم اعم کنی!»
جین که متوجه شد گفت:
«میدونم از دستم عصبانی یه روز قول میدم از دلت در بیارم ولی الان بخاطر ا.ت زنگ زدم»
یونسوک با لحنی نگران گفت:
«ا.ت چیشده؟ حالتش خوبه؟»
جین گفت:
«اره اره حالش خوبه فقط به کمکت نیاز دارم یعنی منو جونگکوک نیاز داریم»
بعد از حرف جین، جئون صحبت کرد:
«سلام یونسوک، جونگکوکم. یه چیزی هست که تو میتونی انجامش بدی ولی باید قول بدی که به ا.ت راجب جزئیاتش چیزی نگی»
یونسوک با تعجب گفت:
«اکه بدونم به صلاح ا.ت بهش چیزی نمیگم، حالا بگو باید چیکار کنم»
جئون همه چیز برای یونسوک تعریف کرد و در ادامه گفت:
«کاری که تو باید بکنی اینه که به ا.ت پیام بدی و بهش بگی که چان مرده و یه علامیه هست برات بفرستیم که از مرگ چان و اینم براش میفرستی تا مطمعن بشه»
یونسوک با لحنی خیلی خوشحال گفت:
«بفهمه بال در میاره»
جئون در جواب یونسوک گفت:
«آره ولی از بقیه چیزا بهش چیزی نگو، از دستم عصبانی میشه.»
یونسوک با لحن مطمئن و آرامی گفت:
«آره میدونم، نگران نباش. رازت پیش خودم میمونه.»
جئون نفس راحتی کشید و گفت:
«ممنونم.»
مکالمه با یه سکوت کوتاه تموم شد. یونسوک تماس رو قطع کرد.
جئون که حالا یه کم سبکتر شده بود، برگشت سمت جین و با ابروی بالا انداخته و نگاهی پُر از سوال گفت:
«بین تو و یونسوک دقیقاً چه خبره؟»
جین گفت:
«یه چندوقتی بود که از یونسوک خوشم میاومد...»
نگاهش رو به جئون دوخت. اما از حالت چهرهی جئون معلوم بود که با این توضیح راضی نشده.
جین با یه نفس عمیق، انگار که بالاخره تسلیم شده باشه، گفت:
«خیلی خب، باشه... من عاشق یونسوکام. دو سه ماهی با هم تو رابطه بودیم. یه روز یهو دیدمش با یه پسره، منم از شدت عصبانیت... با مشت زدم تو دهن اون پسره.»
کمی مکث کرد، بعد ادامه داد:
«بعداً فهمیدم داداشش بوده.»
تا حرفش تموم شد، جئون نتونست خودشو نگهداره و با صدای بلند زد زیر خنده.
جئون خودشو یه کم جمع و جور کرد، در حالی که اشکاشو از شدت خنده پاک میکرد، گفت:
«واقعاً داداششو زدی؟! خیلی خری بهخدا!»
جین که حسابی کفری شده بود، گفت:
«خب نمیدونستم کیه دیگه! نه یونسوک تا حالا حرفی از داداشش زده بود، نه ا.ت چیزی بهم گفته بود!»
جئون که تازه متوجه یه نکته شده بود، با تعجب گفت:
«چی؟ ا.ت خبر داشته؟»
یونسوک جواب داد:
«خیلی خب کارتو بگو»
جین گفت:
«اعم چیزه...من..»
یونسوک بی حوصله تر از قبل گفت:
«زنگ زدی فقط اعم اعم کنی!»
جین که متوجه شد گفت:
«میدونم از دستم عصبانی یه روز قول میدم از دلت در بیارم ولی الان بخاطر ا.ت زنگ زدم»
یونسوک با لحنی نگران گفت:
«ا.ت چیشده؟ حالتش خوبه؟»
جین گفت:
«اره اره حالش خوبه فقط به کمکت نیاز دارم یعنی منو جونگکوک نیاز داریم»
بعد از حرف جین، جئون صحبت کرد:
«سلام یونسوک، جونگکوکم. یه چیزی هست که تو میتونی انجامش بدی ولی باید قول بدی که به ا.ت راجب جزئیاتش چیزی نگی»
یونسوک با تعجب گفت:
«اکه بدونم به صلاح ا.ت بهش چیزی نمیگم، حالا بگو باید چیکار کنم»
جئون همه چیز برای یونسوک تعریف کرد و در ادامه گفت:
«کاری که تو باید بکنی اینه که به ا.ت پیام بدی و بهش بگی که چان مرده و یه علامیه هست برات بفرستیم که از مرگ چان و اینم براش میفرستی تا مطمعن بشه»
یونسوک با لحنی خیلی خوشحال گفت:
«بفهمه بال در میاره»
جئون در جواب یونسوک گفت:
«آره ولی از بقیه چیزا بهش چیزی نگو، از دستم عصبانی میشه.»
یونسوک با لحن مطمئن و آرامی گفت:
«آره میدونم، نگران نباش. رازت پیش خودم میمونه.»
جئون نفس راحتی کشید و گفت:
«ممنونم.»
مکالمه با یه سکوت کوتاه تموم شد. یونسوک تماس رو قطع کرد.
جئون که حالا یه کم سبکتر شده بود، برگشت سمت جین و با ابروی بالا انداخته و نگاهی پُر از سوال گفت:
«بین تو و یونسوک دقیقاً چه خبره؟»
جین گفت:
«یه چندوقتی بود که از یونسوک خوشم میاومد...»
نگاهش رو به جئون دوخت. اما از حالت چهرهی جئون معلوم بود که با این توضیح راضی نشده.
جین با یه نفس عمیق، انگار که بالاخره تسلیم شده باشه، گفت:
«خیلی خب، باشه... من عاشق یونسوکام. دو سه ماهی با هم تو رابطه بودیم. یه روز یهو دیدمش با یه پسره، منم از شدت عصبانیت... با مشت زدم تو دهن اون پسره.»
کمی مکث کرد، بعد ادامه داد:
«بعداً فهمیدم داداشش بوده.»
تا حرفش تموم شد، جئون نتونست خودشو نگهداره و با صدای بلند زد زیر خنده.
جئون خودشو یه کم جمع و جور کرد، در حالی که اشکاشو از شدت خنده پاک میکرد، گفت:
«واقعاً داداششو زدی؟! خیلی خری بهخدا!»
جین که حسابی کفری شده بود، گفت:
«خب نمیدونستم کیه دیگه! نه یونسوک تا حالا حرفی از داداشش زده بود، نه ا.ت چیزی بهم گفته بود!»
جئون که تازه متوجه یه نکته شده بود، با تعجب گفت:
«چی؟ ا.ت خبر داشته؟»
- ۶.۴k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط