عاشقانه های شبنم
دلم چشمانِ مستت را تمّنـا ميكند گاهی
نگاهِ مهـربـانـت را تقـاضـا می كند گاهی
نميدانم چه سِرّی درنگاهِ مستِ خود داری
كه چشمانت مرا مستانه مَحياميكند گاهی
چه شبهایۍخمارت بودم ومستانه سركردی
مگر ياد از دلم داری كـه غوغا ميكند گاهی
تو ماهِ روشنِ شب های ظلمانیِ من بودی
نِگه كن دورۍات حالا چه بلوا ميكند گاهی
دو چشمم منتظر دائم نشسته بر سرِ راهت
نبـودی و نبـودت را تمـاشا می كند گاهی
شبانِ سردِ طـولانی شدم خيره به هر راهی
بساطِ گـریه را چشمم مهیـّا می كند گاهی
نه تنها دیدهٔ مستم که هر دَم بغضِ پنهانی
برای دیدنت ای دل چه سودا ميكند گاهی
نگويم هر دَم وساعت تو هم يادی ز ما آری
نمیـدانم دلت ياد از دلِ ما می كند گاهی ...؟
نگاهِ مهـربـانـت را تقـاضـا می كند گاهی
نميدانم چه سِرّی درنگاهِ مستِ خود داری
كه چشمانت مرا مستانه مَحياميكند گاهی
چه شبهایۍخمارت بودم ومستانه سركردی
مگر ياد از دلم داری كـه غوغا ميكند گاهی
تو ماهِ روشنِ شب های ظلمانیِ من بودی
نِگه كن دورۍات حالا چه بلوا ميكند گاهی
دو چشمم منتظر دائم نشسته بر سرِ راهت
نبـودی و نبـودت را تمـاشا می كند گاهی
شبانِ سردِ طـولانی شدم خيره به هر راهی
بساطِ گـریه را چشمم مهیـّا می كند گاهی
نه تنها دیدهٔ مستم که هر دَم بغضِ پنهانی
برای دیدنت ای دل چه سودا ميكند گاهی
نگويم هر دَم وساعت تو هم يادی ز ما آری
نمیـدانم دلت ياد از دلِ ما می كند گاهی ...؟
۱۱.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲