روز بعد بیدار شدم و هنوز آنجا بود افسردگی و اضطراب هردو

روز بعد بیدار شدم و هنوز آنجا بود. افسردگی و اضطراب، هردو باهم.

- سقوط ، آلبرکامو
...روی سینه‌ام نشسته بودند، دو همخونه‌ی قدیمی... آن روز دیوارها باز هم نزدیک‌تر آمده بودند،تا جایی که نفس‌کشیدن سخت شده بود و من
انگشت‌هایم را توی شکاف دیوار فرو کردم شاید بتوانم اندکی از نورِ بیرون را بدزدم اما بیرون هیچ نبود جز تصویر محو خودم که از پنجره‌ی خانه‌ی روبه‌رو ای به داخل زل زده بود و او هم داش همان سوالِ همیشگی را می‌پرسید:«چرا نمی‌میری؟
دیدگاه ها (۰)

قرص های که برایم خریده اند تا شاید باانها عاقل شوم را دانه ...

میخاست گریه نکند ولی جنازه اش در رودخانه اتاقش پیدا شد...و ا...

شیلامبنده ایندفعه میخواهم به صورت جدی(و بعدشم نمیکنم)فعالیت ...

Black swan 🦢

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط