این یه پارت

این یه پارت..
به‌به به‌به..
ماشاالله همه خواننده..
ولی خبببب پارت بعد سورپرایز داره🤓🤓

#رمان_مافیایی

"ندا"

صدای در اومد.

ارون_بیاین بریم..دیر میشه.

رفت عقب و یه دست به کت و شلوارش کشید.

سزار_دست و حلقه کن.

دستم و اروم بردم بالا و دور دستش حلقه کردم.
از این وضعیت خوشم نمیاد.
هر کس از بیرون نگاه کنه فکر می‌کنه زوج خیلی خوشبختی هستیم.
ولی در صورتی که اصلا این مدلی نیست.
از اتاق رفتیم بیرون و تا بریم پیش بقیه چه داخل حیاط کنار ماشین ها منتظر بودن.
و اره..
شانسم اونقدری بد هست که با سزار داخل یه ماشین اونم تنها بیوفتم.
سوفیا رفت و سوار ماشین ارون شد..
آنا و ناتاشا هم سوار ماشین گراهام شدن..
عالیه.!!
اومد و سوار ماشین شد و گاز داد..
فضای ماشین برام خفه کنندست..
بعد از شاید نیم ساعت رسیدیم به یه کلاب شبونه..
جلوی در کلاب ایستاد و پیاده شد..
چی کار کنم؟پیاده بشم یا نشم؟
با خودم درگیر بودم که در سمته من باز شد..

سزار_بیا پایین.

از ماشین پیاده شدم و کنارش ایستادم.
دستش و دور کمرم حلقه کردم و من و به خوش نزدیک کرد.

سزار_هر چی هم شد از کنار ما تکون نخور.

و رفتیم داخل-
داخل که رفتیم صدای آهنگ میومد..
بوی الکل.مشروب..
حتی مواد مخدر..
به سالن کلاب که رسیدیم..
بعضی ها داشتن میرقصیدن..
بعضی ها نشسته بودن و بعضی ها هم کنار بار ایستاده بودن..
هلم داد سمته یه جایی که خالی بود و نشستیم که بقیه هم اومدن.
ارون هم یه چندتا نوشیدنی سفارش داد..
به دختری که داشت آهنگ میخوند نگاه کردم..
دلم میخواد آهنگ بخونم..
وایسا..
من که یه آهنگ خوندن علاقه ندارم این دیگه از کجا در اومد؟
که یهو سزار همون‌طور که داشت از لیوان ویسکیش می خورد گفت..

سزار_برو..

_ها؟!چیز...یعنی....(ترسیده)

سزار_مگه نمی خوای آهنگ بخونی؟گفتم برو...

این از کجا فهمید؟
با تردید کیفم و گذاشتم روی میزی که جلومون بود و رفتم بالای سِن..
میکروفون و از دختره گرفتم و شروع کردم به خوندن