تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم

باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام

کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق
دیدگاه ها (۱)

میگفت در روزهای پرغصه‌اتدر روزهایی که جان میدهی زیر سنگینی د...

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون ...

مرا بپوش از چشم‌های بی‌پروامرا غرق کن در تلاطم آغوشتآن چنان ...

هیچ کس بعد رفتن کسی نمُرده ولی بعدش دیگه اون آدم قبلی نبودن....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط