تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق
۵.۲k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.