آدم مبتلای تنهایی، مادیان چلاقی است رها شده گوشه نمور طوی
آدم مبتلای تنهایی، مادیان چلاقی است رها شده گوشه نمور طویله ای تاریک، در انتظار صبحی که قرار است سلاخ از راه برسد .......
از تنهایی باید گریخت، حتا به بهای زخم های تن و روح. باید فرار کرد از نوازش دستهای چروکیده این جادوگر زشت بدکردار. لالایی های هرزه اش را گوش نباید کرد که به خواب مرگ می برد. وقتی دارد با انگشتهای بلند فرتوت نوازش میکند، اسم زجر فرسودگی را نباید گذاشت لذت. تنهایی به کسی لبخند نمی زند، تنها دندان نشان می دهد و تاکید می کند که بالاخره تو را خواهم درید.
به یاد بیاور انسان، پیامبر بی کتاب رانده شده. گوشه غار تنهاییت به یاد بیاور که تنهایی رفیق نیست، مادر نیست، یاور نیست. به یاد بیاور تنهایی مرهم نبود، فقط زهر ملایم تری بود نسبت به بودن کنار کسی که دوستمان ندارد. زهر زهر است تا ابد، ذاتش تغییر نمی کند. از تنهایی توقع درمان نداشته باش، تنهایی کارش همین است که کم کم و آهسته ولی با درد کمتر بُکُشد.
از من اگر بپرسی، زخمهایم را از تو پنهان می کنم و لبخند می زنم و می گویم بیا اصلا پناه ببریم به عشق، به بوسه و آغوش، تنانگی ، به حماسه تن و تن. بیا قامت ببندیم به نمازِ نیاز، وقتی اذانش را چشمان مست دلبر گفته باشد بر سر بلندترین قله های ابتلا.
تنهایی را ببوس و بگذر، پر بکش به سمت خواستن و خواسته شدن، که در فال همه ما آمده است: عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سر آید...
از تنهایی باید گریخت، حتا به بهای زخم های تن و روح. باید فرار کرد از نوازش دستهای چروکیده این جادوگر زشت بدکردار. لالایی های هرزه اش را گوش نباید کرد که به خواب مرگ می برد. وقتی دارد با انگشتهای بلند فرتوت نوازش میکند، اسم زجر فرسودگی را نباید گذاشت لذت. تنهایی به کسی لبخند نمی زند، تنها دندان نشان می دهد و تاکید می کند که بالاخره تو را خواهم درید.
به یاد بیاور انسان، پیامبر بی کتاب رانده شده. گوشه غار تنهاییت به یاد بیاور که تنهایی رفیق نیست، مادر نیست، یاور نیست. به یاد بیاور تنهایی مرهم نبود، فقط زهر ملایم تری بود نسبت به بودن کنار کسی که دوستمان ندارد. زهر زهر است تا ابد، ذاتش تغییر نمی کند. از تنهایی توقع درمان نداشته باش، تنهایی کارش همین است که کم کم و آهسته ولی با درد کمتر بُکُشد.
از من اگر بپرسی، زخمهایم را از تو پنهان می کنم و لبخند می زنم و می گویم بیا اصلا پناه ببریم به عشق، به بوسه و آغوش، تنانگی ، به حماسه تن و تن. بیا قامت ببندیم به نمازِ نیاز، وقتی اذانش را چشمان مست دلبر گفته باشد بر سر بلندترین قله های ابتلا.
تنهایی را ببوس و بگذر، پر بکش به سمت خواستن و خواسته شدن، که در فال همه ما آمده است: عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سر آید...
۴۷.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.