من هنوز به زندگی بدون تو عادت نکردم
- من هنوز به زندگیِ بدون تو عادت نکردم .
هنوز یاد نگرفتم ۲۴ ساعت شبانه روزو
بهت فکر نکنم .
هنوز یاد نگرفتم واسه چشمایِ کسی
جز تو غزل غزل شعر بگم .
هنوز نمردن واسه صدایِ خندههاتو بلد نشدم .
اصلا چیشد به اینجا رسیدیم؟!
من ك وقتی نزدیکت بودم . .
یکی درمیون نفس میکشیدم
تا اکسیژن بیشتری به تو برسه .
من ك وایمیسادم جلوت ؛
زل میزدم تو چشمات میگفتم :
‹ باقی بقایت ، جانم فدایت . ›
میگفتی همه شاعرا و نویسندهها
مثلِ تو دیوونهن یا شانسِ من
بد بوده دیوونهشون گیرم اومده؟!
میگفتم بقیه رو نمیدونم ولی
تو منو دیوونه کردی .
‹ عشقت آموخت به من رمز پریشانی را . . ›
میگفتی پاشو ؛ پاشو دوتا
فنجون چایی بریز بخوریم کم شعر بگو .
میگفتم اتفاقا منم محتاجم .
‹ محتاجِ یک فنجان چای ك
پهلویش تو باشی . . ›
داشتیم همینجوری شاعرانه و
عاشقانه زندگیمونو میکردیم ك
حس کردم سرد شدی .
دیگه هرچی برات شعر میگم . .
خاکسترِ عشقت شعله نمیگیره .
ولی من آدمِ پا پس کشیدن نبودم .
صدات زدم گفتم ببین ؛
‹ نازنینا ، ما به ناز تو جوانی دادهایم . ›
یهو نیاد اون روزی ك . .
دلت دلمونو نخواد ، دلِ پیرمون
بیکس و کار بشهها .
نگام کردی هیچی نگفتی .
گفتم د حرف بزن لامصب .
دلِ من اندازه گنجیشکه تحمل نبودنتو نداره .
دیدم گوشت بدهکار نیست . .
گفتم ببین الان میذاری میری بعد ؛
‹ یک روز میآیی ك من دیگر دچارت نیستم . ›
اونوقت میشینی . .
‹ شبزندهداری میکنی ،
تا صبح زاری میکنی ،
تو بیقراری میکنی ،
من بیقرارت نیستم . . ›
گفتی نگران نباش من برم دیگه برنمیگردم . گفتم لعنتی
‹ رفتنت رفتن جان است خودت میدانی . ›
گفتی نترس کسی تاحالا با رفتنِ
کسی نمرده ، توهم نمیمیری .
گفتم خودم نه ولی دلم ك میمیره .
اصلا ؛
‹ من چرا دل به تو دادم ك دلم میشکنی؟! ›
گفتی دلتو بردار ببر تا نمرده .
گفتم من دلِ بیتورو نمیخوام .
‹ من آنِ توام مرا به من باز مده . ›
سرد نگام کردی گفتی دیگه زندگیِ
باتو رو نمیخوام ؛
اگه حرفی مونده بزن باید برم .
از سردی چشمات و صدات قلبم یخ زد . .
گفتم :
‹ تو خواهی رفت دیگر حرف چندانی نمیماند . ›
فقط یادت باشه ؛
‹ رویای تو صد سال دیگهم با منه! ›
سرتو انداختی پایین رفتی وُ
± من خود به چشم خویشتن دیدم ك
جانم میرود . . ')!
✍🏻| بهقلم : پاتریشیا 👩💼👩💼
هنوز یاد نگرفتم ۲۴ ساعت شبانه روزو
بهت فکر نکنم .
هنوز یاد نگرفتم واسه چشمایِ کسی
جز تو غزل غزل شعر بگم .
هنوز نمردن واسه صدایِ خندههاتو بلد نشدم .
اصلا چیشد به اینجا رسیدیم؟!
من ك وقتی نزدیکت بودم . .
یکی درمیون نفس میکشیدم
تا اکسیژن بیشتری به تو برسه .
من ك وایمیسادم جلوت ؛
زل میزدم تو چشمات میگفتم :
‹ باقی بقایت ، جانم فدایت . ›
میگفتی همه شاعرا و نویسندهها
مثلِ تو دیوونهن یا شانسِ من
بد بوده دیوونهشون گیرم اومده؟!
میگفتم بقیه رو نمیدونم ولی
تو منو دیوونه کردی .
‹ عشقت آموخت به من رمز پریشانی را . . ›
میگفتی پاشو ؛ پاشو دوتا
فنجون چایی بریز بخوریم کم شعر بگو .
میگفتم اتفاقا منم محتاجم .
‹ محتاجِ یک فنجان چای ك
پهلویش تو باشی . . ›
داشتیم همینجوری شاعرانه و
عاشقانه زندگیمونو میکردیم ك
حس کردم سرد شدی .
دیگه هرچی برات شعر میگم . .
خاکسترِ عشقت شعله نمیگیره .
ولی من آدمِ پا پس کشیدن نبودم .
صدات زدم گفتم ببین ؛
‹ نازنینا ، ما به ناز تو جوانی دادهایم . ›
یهو نیاد اون روزی ك . .
دلت دلمونو نخواد ، دلِ پیرمون
بیکس و کار بشهها .
نگام کردی هیچی نگفتی .
گفتم د حرف بزن لامصب .
دلِ من اندازه گنجیشکه تحمل نبودنتو نداره .
دیدم گوشت بدهکار نیست . .
گفتم ببین الان میذاری میری بعد ؛
‹ یک روز میآیی ك من دیگر دچارت نیستم . ›
اونوقت میشینی . .
‹ شبزندهداری میکنی ،
تا صبح زاری میکنی ،
تو بیقراری میکنی ،
من بیقرارت نیستم . . ›
گفتی نگران نباش من برم دیگه برنمیگردم . گفتم لعنتی
‹ رفتنت رفتن جان است خودت میدانی . ›
گفتی نترس کسی تاحالا با رفتنِ
کسی نمرده ، توهم نمیمیری .
گفتم خودم نه ولی دلم ك میمیره .
اصلا ؛
‹ من چرا دل به تو دادم ك دلم میشکنی؟! ›
گفتی دلتو بردار ببر تا نمرده .
گفتم من دلِ بیتورو نمیخوام .
‹ من آنِ توام مرا به من باز مده . ›
سرد نگام کردی گفتی دیگه زندگیِ
باتو رو نمیخوام ؛
اگه حرفی مونده بزن باید برم .
از سردی چشمات و صدات قلبم یخ زد . .
گفتم :
‹ تو خواهی رفت دیگر حرف چندانی نمیماند . ›
فقط یادت باشه ؛
‹ رویای تو صد سال دیگهم با منه! ›
سرتو انداختی پایین رفتی وُ
± من خود به چشم خویشتن دیدم ك
جانم میرود . . ')!
✍🏻| بهقلم : پاتریشیا 👩💼👩💼
- ۲.۶k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط