- هدف رسید، شلیک کن.
- هدف رسید، شلیک کن.
بهمحض تایید دستور، سلاحش رو بالا آورد و بادقت روی هدف تمرکز کرد. باید با یه شلیک کارو تموم میکرد، وگرنه فرصتی که بعد از چندین ماه بهدست آورده بود رو بهراحتی از دست میداد.
اخماش رو توی هم کشید و روی هدف زوم کرد.
اون...
امکان نداشت! چطور ممکن بود؟!
- شلیک کن.
چندین سال بود که ندیده بودش.
- گفتم شلیک کن.
چرا حالا؟ چرا اینطوری؟
- لعنتی فرصتمون داره تموم میشه.
دستش روی ماشه شروع به لرزیدن کرد و خاطرات مثل یه فیلم از جلوی چشماش رد شدن. یه فیلم عاشقانه و... تراژدی!
- بکشش لعنتی
میتونست؟ باید میتونست. اون بهش خیانت کرده بود.
- من...
- چه مرگت شده؟
- من... نمیتونم
.
.
.
.
بهمحض تایید دستور، سلاحش رو بالا آورد و بادقت روی هدف تمرکز کرد. باید با یه شلیک کارو تموم میکرد، وگرنه فرصتی که بعد از چندین ماه بهدست آورده بود رو بهراحتی از دست میداد.
اخماش رو توی هم کشید و روی هدف زوم کرد.
اون...
امکان نداشت! چطور ممکن بود؟!
- شلیک کن.
چندین سال بود که ندیده بودش.
- گفتم شلیک کن.
چرا حالا؟ چرا اینطوری؟
- لعنتی فرصتمون داره تموم میشه.
دستش روی ماشه شروع به لرزیدن کرد و خاطرات مثل یه فیلم از جلوی چشماش رد شدن. یه فیلم عاشقانه و... تراژدی!
- بکشش لعنتی
میتونست؟ باید میتونست. اون بهش خیانت کرده بود.
- من...
- چه مرگت شده؟
- من... نمیتونم
.
.
.
.
۱.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.