مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

هی دستهایت را حلقه میکنی دور خیال تنش سفت میفشاری تن

هی دستهایت را حلقه می‌کنی دور خیال تنش ، سفت می‌فشاری تن نرم و نازکش را به تن خسته خودت ، نفس عمیق می‌کشی و مست می‌شوی از عطر بودنش . هی می‌نشینی برایش حرف می‌زنی بی که بداند ، رازهای تلخ زندگیت را فاش می‌کنی تا رها شوی از بار سنگین روی شانه‌هایت و بغض بی‌امان مانده در گلو . هی در همه خیابان‌ها کنارش راه می‌روی ، کنار خودش که نه ، کنار خیالش . کنار رویای بودنش . کنار آرزوی داشتنش . هی توی ذهنت مرور می‌کنی شیوه‌های دلچسب خنداندنش را ، و تماشا می‌کنی خیال صورتش را وقتی چشمهایش را بسته و از ته دل می‌خندد و دست جلوی صورتش می‌آورد که یعنی کافیست . هی به اسم خودت فکر می‌کنی با صدای او ، و با آن میم دلچسب چسبیده به آخر اسمت . اسمی که هیچوقت دوستش نداشته‌ای ، الا زمانی که با صدای او.....
روزها در جهان خلوت خاموشت با خودت معاشرت می‌کنی . هی می‌نشینی قصه می‌بافی ، شعر می‌نویسی ، حرف می‌زنی . شب که می‌شود ، پیش از آن که دستانت به تماسی راغب شوند به خودت یادآوری می‌کنی که میان دیو و دلبر فاصله بسیار است . به خودت یادآوری می‌کنی که کاکتوس بودن آدابی دارد ، قبل از همه همین که نگذاری کسی نوازشت کند . هرکسی که بود ، هرچقدر که خواستنی بود ، و هرچقدر هم که دلش خواست . به خودت یادآوری می‌کنی نگذاری نوک انگشتانش ملتهب شود از تماس با آتشی که درون تو شعله می‌کشد . بلند می‌شوی ، تن پوش کهنه‌ات را می‌پوشی ، می‌زنی به خیابان‌های شب . راه می‌روی ، توی سرت تمام شاعرها دارند حرف می‌زنند و تو را به شرح عشق دعوت می‌کنند و تو نشنیده می‌گیری و فقط به یک صدا فکر می‌کنی ، به صدای کسی که نداری و نخواهی داشت . راه می‌روی و با خودت حرف می‌زنی و شهر را به جنونت عادت می‌دهی ...
شب می‌گذرد ، تمام می‌شود . تو برمی‌گردی به روز ، به دنیایی که کسی در آن منتظرت نیست . به اولین آیینه که می‌رسی لبخند می‌زنی ، هنوز زنده‌ای کرگدنِ جان سخت . آرام از نو می‌نشینی به قصه بافتن .
و اسم این مرور احمقانه درد را می‌گذاری زندگی ....
.
.
.
‏یه دیالـــوگی بود; تو سریال زخـــم‌کاری که میگفت : «بعضی چیزا آخرش شاید خوبــــ نباشه، ولی قشنــــگه»؛
و چه آدمایـــی که میدونــــستیم رابطه با اونا، آخـــرش خوب نیست، ولی حفظــــشون کردیم چـون روز و شـــبمون با اونا قشنگِ : )💜!
شبتون بخیر💜🙂
بتاریخ1400/9/3،23:3💜
دیدگاه ها (۱)

مگه داریم قشنگتر از این فسقلیا؟🥲😍💜#میکله_مورونه#سیاه_قلم

باید بگویم که دوست‌داشتن تو برایم شبیه باران‌های نیمه‌ی آبان...

روحت شاد🥀🖤#رزمجو

تو هر شهر دنیا که بارون بیاد خیابونی گم میشه تو بغض و درد تو...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط