گاه یک بغض فرو خورده ی رسوا نشده
گاه یک بغض فرو خورده ی رسوا نشده
مث حرفیست که در هیچ کجا جا ندارد
شعرهای که به حرف آمده ولی نشنوی
زخم های که یک عمر مداوا نشده
مثل بن بست ترین کوچه ای این شهرم که
در دلش هیچ درو پنجره ی وا نشده
در لغت نامه ی چشمان تو گشتم اما
رحم تنها لغتی بود که معنا نشده
از من گم گشته دگر اثری نیست که نیست
هرکه افتاد مسیرش به تو پیدا نشده
چشمای تو مرا ریخت بهم چون گوهی
که شبی سخت زمین خورده و سرپا نشده
مث حرفیست که در هیچ کجا جا ندارد
شعرهای که به حرف آمده ولی نشنوی
زخم های که یک عمر مداوا نشده
مثل بن بست ترین کوچه ای این شهرم که
در دلش هیچ درو پنجره ی وا نشده
در لغت نامه ی چشمان تو گشتم اما
رحم تنها لغتی بود که معنا نشده
از من گم گشته دگر اثری نیست که نیست
هرکه افتاد مسیرش به تو پیدا نشده
چشمای تو مرا ریخت بهم چون گوهی
که شبی سخت زمین خورده و سرپا نشده
۶۶۹
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.