مادرم میگفت:
مادرم میگفت:
درویشی را برای آخرین بار در نماز جمعه اهواز دیدم
در آن شلوغی بعد از نماز چهره ای آشنا به چشمم خورد، خودش بود
بلند صدایش زدم «آداش»
با آن همه همهمه صدایم را شنید و برگشت
با همان لبخند نگاهم کرد و به سمتم آمد
سلام و احوالپرسی کردیم از علی اکبر پرسیدم و با لبخند جواب میداد و میپرسید چه کار میکنیم
دلتنگش بودم و دودل
ولی دلم طاقت نیاورد رفتم جلو و روی سینه اش را بوسیدم
باز هم لبخند زد و نگاهم کرد و گفت :
ها چی شده مگه میخوام شهید بشم؟؟
قلبم ریخت....
.
عملیات در پیش بود...
.
هلیکوپتر بود که در ورزشگاه اهواز مینشست و زخمی پشت زخمی
دلم آشوب بود قلبم در دهانم میزد ، علی اکبر هایم...
وقت سر خاراندن نداشتیم که از بلندگوی بیمارستان اسمم را صدا زدند
معصومه حسینی دفتر مدیر
.
از وقتی پایم را در واگن قطار گذاشتم تا به مقصد برسیم من و علی اکبر همدیگر را در آغوش گرفتیم و های های گریه می کردیم
علی اکبر میگفت و من میگفتم
در کنار جنازه درویشی چه شبی بود در آن واگن...
.
درویشی استاد ، معلم ، راهنما.... ستاره ای بود برای ما
وقتی برای آموزش میرفتیم میگفت
زن باید همه فن حریف باشد
از خانه داری تا موتور سواری
از بچه داری تا کار با اسلحه
از فقه تا علم
اما نباید غرب زده باشد ...
.
تقدیم به شهدای عملیات رمضان سال ۱۳۶۱
«شهید علی اکبر درویشی ، شهید حسن حسن پور، شهید عبدالعلی رمضان پور»
درویشی را برای آخرین بار در نماز جمعه اهواز دیدم
در آن شلوغی بعد از نماز چهره ای آشنا به چشمم خورد، خودش بود
بلند صدایش زدم «آداش»
با آن همه همهمه صدایم را شنید و برگشت
با همان لبخند نگاهم کرد و به سمتم آمد
سلام و احوالپرسی کردیم از علی اکبر پرسیدم و با لبخند جواب میداد و میپرسید چه کار میکنیم
دلتنگش بودم و دودل
ولی دلم طاقت نیاورد رفتم جلو و روی سینه اش را بوسیدم
باز هم لبخند زد و نگاهم کرد و گفت :
ها چی شده مگه میخوام شهید بشم؟؟
قلبم ریخت....
.
عملیات در پیش بود...
.
هلیکوپتر بود که در ورزشگاه اهواز مینشست و زخمی پشت زخمی
دلم آشوب بود قلبم در دهانم میزد ، علی اکبر هایم...
وقت سر خاراندن نداشتیم که از بلندگوی بیمارستان اسمم را صدا زدند
معصومه حسینی دفتر مدیر
.
از وقتی پایم را در واگن قطار گذاشتم تا به مقصد برسیم من و علی اکبر همدیگر را در آغوش گرفتیم و های های گریه می کردیم
علی اکبر میگفت و من میگفتم
در کنار جنازه درویشی چه شبی بود در آن واگن...
.
درویشی استاد ، معلم ، راهنما.... ستاره ای بود برای ما
وقتی برای آموزش میرفتیم میگفت
زن باید همه فن حریف باشد
از خانه داری تا موتور سواری
از بچه داری تا کار با اسلحه
از فقه تا علم
اما نباید غرب زده باشد ...
.
تقدیم به شهدای عملیات رمضان سال ۱۳۶۱
«شهید علی اکبر درویشی ، شهید حسن حسن پور، شهید عبدالعلی رمضان پور»
۱۰.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.