- بار ها خواستم بهت پیام بدم ؛
- بارها خواستم بهت پیام بدم ؛
بارها خواستم برات تایپ کنم .
‹سلام› ، ‹خوبی؟›، ‹حالت خوبه؟›
بارها خواستم برات بنویسم . .
‹دلم برات تنگ شده› بارها خواستم بیام تو اون صفحهی چتی که روزهاست دیگه سکوت و کوره . .
همهی دلتنگیامو فریاد بزنم برات .
بارها خواستم برات بنویسم که ‹دلم میخواد صداتو بشنوم› ، ‹دلم حرف زدن با تو رو میخواد، موضوعش مهم نیست› ، ‹دلم میخواد برات از اتفاقاتِ خوبی که برام میفته تعریف کنم!›
بارها خواستم برات بنویسم . .
‹نمیتونم بهت فکر نکنم› ؛
‹نمیتونم دوستت نداشته باشم›
‹نمیتونم دلتنگت نباشم›
‹نمیتونم دوریتو تحمل کنم›**
بارها خواستم حرفایی که هیچوقت نشد بهت بگم رو بنویسم . .
و بعدش گوشیمو خاموش کنم ؛
و هیچوقت روشنش نکنم .
بارها خواستم همهی حرفایی که نتونستم بهت بزنم رو یه بار توی یه پیام برات تایپ کنم . .
و خودمو خلاص کنم از زنجیزِ حرفایی که بهت نزده بودم .
بارها خواستم برات بنویسم . .
‹من میخوام حرفای دلمو که برای توئن رو بشنوی . . ›
اما هر بار ترسیدم ؛
ترسیدم از سردیِ جوابت .
± از اینکه دلتنگیام برات اهمیت نداره .
از اینکه اصلا منو دوست نداری .
از اینکه دیگه بهم فکر نمیکنی . .
از اینکه دیگه نگرانم نمیشی ، ترسیدم .
ترسیدم از تو . .
از تویی که دوستت دارم گفتناتو فراموش میکنی .
یادت میره منی هم وجود دارم .
یادت میره چقدر دوستت دارم .
من بارها خواستم بیام سراغت و باهات حرف بزنم . .
اما هر بار ترسیدم .
ترسیدم از اینکه شاید مزاحمِ تنها کسی بشم که دلم میخواد فقط با اون حرف بزنم .
من بارها خواستم بیام سراغت . .
اما ترسیدم . .
#یߊܢܚیܔ
🆈🅰🆂🅸🅽
بارها خواستم برات تایپ کنم .
‹سلام› ، ‹خوبی؟›، ‹حالت خوبه؟›
بارها خواستم برات بنویسم . .
‹دلم برات تنگ شده› بارها خواستم بیام تو اون صفحهی چتی که روزهاست دیگه سکوت و کوره . .
همهی دلتنگیامو فریاد بزنم برات .
بارها خواستم برات بنویسم که ‹دلم میخواد صداتو بشنوم› ، ‹دلم حرف زدن با تو رو میخواد، موضوعش مهم نیست› ، ‹دلم میخواد برات از اتفاقاتِ خوبی که برام میفته تعریف کنم!›
بارها خواستم برات بنویسم . .
‹نمیتونم بهت فکر نکنم› ؛
‹نمیتونم دوستت نداشته باشم›
‹نمیتونم دلتنگت نباشم›
‹نمیتونم دوریتو تحمل کنم›**
بارها خواستم حرفایی که هیچوقت نشد بهت بگم رو بنویسم . .
و بعدش گوشیمو خاموش کنم ؛
و هیچوقت روشنش نکنم .
بارها خواستم همهی حرفایی که نتونستم بهت بزنم رو یه بار توی یه پیام برات تایپ کنم . .
و خودمو خلاص کنم از زنجیزِ حرفایی که بهت نزده بودم .
بارها خواستم برات بنویسم . .
‹من میخوام حرفای دلمو که برای توئن رو بشنوی . . ›
اما هر بار ترسیدم ؛
ترسیدم از سردیِ جوابت .
± از اینکه دلتنگیام برات اهمیت نداره .
از اینکه اصلا منو دوست نداری .
از اینکه دیگه بهم فکر نمیکنی . .
از اینکه دیگه نگرانم نمیشی ، ترسیدم .
ترسیدم از تو . .
از تویی که دوستت دارم گفتناتو فراموش میکنی .
یادت میره منی هم وجود دارم .
یادت میره چقدر دوستت دارم .
من بارها خواستم بیام سراغت و باهات حرف بزنم . .
اما هر بار ترسیدم .
ترسیدم از اینکه شاید مزاحمِ تنها کسی بشم که دلم میخواد فقط با اون حرف بزنم .
من بارها خواستم بیام سراغت . .
اما ترسیدم . .
#یߊܢܚیܔ
🆈🅰🆂🅸🅽
۱۹.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.