یه شبایی تو زندگی هست که
وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی
به یچیزایی میرسی که نمیدونی
تقدیرت بود یا تقصیرت...
به ادمهایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد...
به درد هایی میرسی که واسه سن و سالت بزرگه...
به چیزایی که حقت بود اما شد توقع...
و زخم هایی که با نمک روزگار اغشته شد...
و زخم هایی که روزگار پشت هم میزند....
و سکوت هم دوای دردش نیست...
کاش دنیای مهربان تری بودی....
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.