بابایی،،😭
باز هم رقیه(س) و گریه های شبانه، باز هم بهانه باب و بی قراری هایش، و این بار شامیان چه خوب پاسخ بی قراری رقیه(س) را می دهند و سر حسین(ع) را نزد او می آورند.
آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه(س) را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشید و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.
آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه(س) را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشید و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.
۴.۹k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.